ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استاد» ثبت شده است

گاهی برای نوشتنِ حتی اندک از خوبی ها، باید همنشین شد با زمان؛ و در دل دقایقی زیست که، حسِ خوشایند آن خوبی را درک کرد... خیلی وقت ها فرصت ها آنقدرها کوتاهند که در محاسبه نمی گنجند، و چه بسا همین محدود فرصت های اندک را هم، تنها کسانی قدر می دانند که، "هست" های این نیکی ها؛ برای ایشان؛ مبدل به "بود" شده... و حسرت روزگارِ رویایی، و شاید بسیار دور از دسترس ... و اما فرصت بودن با صاحبان خوبی ها همیشه، هر چند هم بلند باشد؛ در تقویم یادگاری های ماندگار عمر، باز هم کوتاه و به یادآوری خاطراتش سبب حسرت است...

و اما اگر خوبان در سرآغازِ دفتر دل، به واسطه آنچه منتشر کرده اند از خیر و نیکی چراغی معرفتی افروخته باشند، هر روز در دل، غوغایی برپاست از فروغی آسمانی و چشم نواز... و آن چراغ، همچون خورشید، نقشی می شود بر بالای تمام روزهای نابِ روزگارت...

همیشه دیماه خاطره انگیز و بی پایان بوده؛ چون در دلِ این ماه، خورشید متولد می شود و سر برمی کشد به تماشای عالم...

و من هر روز که می گذرد، آرزو می کنم خورشید هر کجای عالم که طلوع می کند و از پس هر ابری که سر بر می کشد به آسمان، فقط نور بپاشد و بدرخشد، و با آفتاب رویش و اشعه های درخشنده حضورش؛ انواری را منتشر کند تا همیشه ماندگار، بی هیچی غروبی...

 استاد خوبی ها،

خورشید بیست و هشتمین روز این ماه!

طلوعتان مبارک...

روزگارتان سلامت،

و برکتِ روشنی بخشِ وجودتان بی غروب...

تقدیم به استادم مجتبی مجد...

کسی از او آموختم هرگز هیچ کاری را جز برای خدا نباید کرد...

 

استاد مجد

استاد مجد

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۲ ، ۰۴:۰۰
ریحانه خلج ...

شنیده ای که مرغی اسیر، قفس را هم بر دارد و با خود ببرد؟...شهید آوینی

گاهی در دل زمستان و اوج سرمای زمین، رویشی شگفت؛ نشانه ای از آغاز بهار می شود... نشانه ای که باشورِ طراوتش حالِ آسمان و زمین و زمان را بهاری می کند...

و حتما بی دلیل نیستند این روزهایی که تقویم خاطرات، به فراموشی نمی سپارندشان، و پندار من این است که چه علتی برتر از اینکه بر سرآغازِ این رویشِ و بهاری دگرباره، تداعی خوبی های خوبان است که مانا شده اند... چنان که خوبان همیشه در دفتر نگاره ها، جایی در دل دارند، بس ماندگار... و این ورق از دل نگاره ی ترنج تقدیم می شود به استاد بزرگواری که خط آسمان را می پیماید و در مسیرِ حرکتش درس شکفتن به شکوفه ها می آموزد و خدمت را والاترین راه، برای رسیدن به اوج می داند... و آنچه آموختم از او این است که پرواز و مژده ی رهایی فقط در عدمِ تعلق به قفس است و بس...میلادتان پر برکت...

 

عکس:88/8/8 ردپای عشق...خدمت استاد به زائران امام الرئوف...

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۱ ، ۰۳:۲۴
ریحانه خلج ...

مگر زنجیر مویی گیردم دست ... وگر نه، سر به شیدایی برآرم

دنیاست با تمام معادلات بی حساب کتابش، خوب و بد احوال تو روی همین دنیای بی حساب اثر میگذارد...نه اینکه دنیا را حساب و کتابی نباشد! که محال است و هیچ چیزی را جز با محاسبات نیافریده اند...

این روز ها خورشید برایم کمی زودتر غروب میکند و شبها و تاریکی را بیشتر می فهمم... خوابمان را حسابی و کتابی نیست و شده جزی از حالمان...البته تلاشی هم شاید آنچنان باید و شاید نکردیم برای رفعش...

فقط همین که هستیم زیر نور ماهش و دستمان را گرفته و رهایمان نمی کند خودش یعنی همه چیز...او اندک ما را بسیار می دارد و پندار ما هم دوباره بخشی اوست...دو راهی ها زیاد میسازیم برای این تن های خاکیمان و حتی رویا هم زیاده می بافیم اغلب...

حرفها بسیار است و حوصله شاعرانگی نیست مرا...به تنگ آمدن هم از خصلت عوالم انسان است اگر در دیباچه ی هستی انسان بخوانندمان...

در محضرش سر فرود می آورم به شکرانه که عطایش هماره نصیب بوده و مرا قدرتی نیست نه به بیان و نه به کردار ثنا و ستایشی در خور رحمتش... فقط چنین که او با من مهربان است عالمی هم چنینش دیده اند چون من ؛که غوغای دلتنگی هایشان را حواله می کند به بَرش... چونان که او تنها حسابرس شنواست_ مرا نیز چون همگان امید عطایی دگر باره است از خوان کرامتش، باشد که چون همیشه سزاوار گرچه نبوده ایم از ما دریغ مدارد ...

روز نگاری: یادشان بخیر گنج های معرفتی که هرگز فراموششان نخواهیم کرد... استادان بزرگوارمان که آموخته ها و داشته های امروزمان را پس از مهر خدا از آنان داریم...آنان که با کلام جانشان درس عشق به یکتاترین را به من آموختند ... بی نهایت ارادتمان باقیست گرچه دوریم از نظر، اما بلند آوازه است لسان دلمان تا بگویمشان  همیشه در دل و جانند...سپاس و روزتان مبارک...

+یادش بخیر روزهای مدرسه و قیل و قال کودکی...کاش میشد کمی کودک بودم به اندازه ی تمام عمر...

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۲:۰۵
ریحانه خلج ...
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی...
مولانا
 
 
هرگاه دلم هوایش را می کند نوشته هایش می رسد... همین اربعین که خیلی خراب بود احوال دلم از جاماندن آنهم بعد از سه سال... پیامک داد از حرف های ناب سید مرتضی: حب حسین (علیه السلام)،در دلی که خودپرست است؛بیدار نمی شود...
قبل ترش خودم پیامک داده بودم از همین حرفهای عاشقانه و ریشه دار سید...مپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر...صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است...ای دل چه می کنی؟می مانی یا می روی؟داد از آن اختیار که تو را از حسین (علیه السلام)جدا کند...
اما من خسته دل؛ که اختیاری نداشتم. خیلی دلم میخواست آن شش گوشه ی رویایی را دوباره لمس کنم و بوی سیب حرم عشق را استشمام کنم...اما این ها حرف ها که برای من کربلا و بین الحرمین نمیشد...
روحم را به بازی گرفته بودم که دیدی  غدیر، امام الرئوف صدایم را نشنید و امضا نکرد ...همان دهه کرامت بانو، که دست رد زده بودند و داغش را هنوز بر دل داشتم هم کافی بود، برای اینکه تمام افکارم را بچینم کنار هم که امسال نمی شود که نمی شود، بدون اندیشه در حکمتش با خود می گفتم حتما فراموش کرده اند عهد و وعده را که نگاهشان را نمی بینم به هر دری میزنم این مرغ دل را ، بسته است... .شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که گاهی هیچ راهی نمانده فقط بن بست ها را می بینیم و تمام...
سخن به درازا کشید این گذشت تا از ابر رحمتش، بی استحقاق وجود، و بی آنکه در دلِ تمناها چراغ روشن نورش را بنگرم رهسپار شدم با خیل بلاجوی کربلائیان و بوی سیب...این را که می نویسم بدانید هنوز مبهوتم...از این چیدن دلبرانه مولای عشق ...
از اینجا به بعد را زهیر و بزرگوارانی که افتخار شاگردیشان را دارم خوب می فهمند... ورود به سالن همه چیز را برایم تازه کرد ...سال قبل آغاز آشنایی با یک اختتامیه از جنس آدمهایی بخوانید خیلی عاشق... عطر سیب و هرکس کربلایی شد شوق و شعور و اشک و گاه ما هم پابه پای عاشقی هایشان گریستیم ...
تازه از کربلایش بخوانید رانده شده بودم و هنوز هوایی سرزمین دلها... بزرگوارانی از جنس آسمان دلانه همراهمان شدند و به بزم حسین (علیه السلام) دیدم که همه دلها مشتاقند و غریبی نیست... امسال هم در آن جمع غریب نبودم به رسم میزبانی پر عطایش... رفته بودم به شوق کربلایی شدن خوبان ذوق کنم... به قول زهیر نور چشمی های ارباب را ببینم، و تلخی دل تنگم را با قند اشک شوقشان در دلم آب کنم...
اما ورق گشت و قرعه فال به نام منی خورد که اعتراف می کنم هنوز عشقش را معنا کردن نمی دانم...
اولین پیام که آمد هنوز همه بی خبر بودند...نوشته بود :ما را به کربلا می آزمایند... و در جواب تمام علامت های سوال ذهنم انگار حالا پاسخی رسیده بود...خیلی ساده و همان جا کنار ایوان طلایی بانوی کرامت جواب دلم هم رسید... ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده... یاد سال قبل افتادم همین روزها گفتی بیا...من آمدم... همه چیز مهیاست برای درس هایی که باید باور کنی آموختی... چند روز بعد پیام دادم: چرا ما را به کربلا می آزمایند... بازهم کوتاه جواب آمد: امتحان مردانگی... گفتم: ما را که آزموده اند و می دانند از پیش باخته ایم چرا؟ جواب رسید: معنای کل یوم عاشورا همین است هر روز ابتلا و تلاش برای قبولی... سبک شدم جواب گرفتم همانی که دلم را راضی می کرد اخر هنوز هم بند همین دلیم...
بانو را شاهد می گیرم که دستم به تندیس نرسیده بود که در دل یا علی... و عزیزترین عمرم پدر یادم آمد...شک ندارم او را طلبیده تا جواب سلام را بیاورد...
با اینکه عازم کربلایت نمی شوم خوب می دانی دل آرامی عجیبی نصیبم شده؛ که بماند بین من و تــــــــــو...
 
 

عجیب نقطه وصلی هست بین تــو و همه حرفهایم...

باز می خواهم بیاییم و روبرویت بنشینم و بگویمت...

حرم تو و عاشقی در صحن هایت را به عالمی نمی دهم...

 

http://www.zaerin.ir/Herk/uploads/n/haram.JPG

شیرین ترین دقایق عمرم دمی است که
در بیستون عشق تو فرهاد می شوم...
یا علی...

 

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۰ ، ۰۲:۳۸
ریحانه خلج ...
فدای مهربانیت ... "صیاد را به نیم نگهت صید می کنی"، ما را چه؟ ...

 

گفتند اگر رمز گذاشتی بگذار اما رمزی ده تا بخوانیمت...مرا اینبار رمزی نیست جز رمز مهرت یا انیس النفوس...امروز دلم باز هوایی کوی تو شد وقتی ستاره ای در آسمانت درخشید...
هر انسانی یک ستاره است که روزی در آسمان دنیا متولد میشود اما هر چه گوهر وجودش خدایی تر شد درخشانتر می شود ستاره ها همه می توانند بدرخشند و آسمان دنیا را رویایی کنند اما درخشیدن چندان هم کار آسانی نیست برای ما آدمیان خاکی...
بارها گفته ام و بار دگر می گویم... که برخی از مهربانی ها و خوبی ها را پایانی نیست و اما از فراموشی هم جزی از افکار و زندگی بشر است که از آن گریزی نیست... مگر بتوانیم فراموش نشدنی شویم در خاطرات، که آن هم هنر است
...و هستند هنرمندانی که گاه قدرشان را نمی دانیم ...
امروز میلاد یکی از همان انسانهایی است که هماره در خاطرات کسانی که با او برخوردی هر چند کوتاه داشته اند ماندگار است کلامی در وصف خوبی هایش ندارم که آنچه آموختم از خیر و نیکویی اگر به شاگردی بپذیرندم؛ با قلمی شکسته می گویمشان: هر آن که از او آموختم و مرا پذیرفت به شاگردی درس لطیف یاد و اندیشه ی خدا در مدرسه دنیا...شد استادم...بی نظیرند و بی تکرار برخی از استادان ...
 

میلادتان مبارک همیشه محبوب دلهای جوانان مرکز انتشار مهر...

گرچه راه دور است اما آنان که در دل ها هستند را باکی از بُعد مسافت نیست ...

در جوار امام خوبی ها انیس النفوس برایتان آرزوی عمری سرشار از برکت توام با عزت همراه با توفیقات مدام و روزافزون دارم... در پناه حق سربلند و سرافراز ؛ سلامت باشید...

 

 

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۰ ، ۰۱:۰۷
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما