ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماه خدا» ثبت شده است

حضرت باران،
تو، تاریخی ترین عشقِ عالمی
که مورخانِ حدیثِ عشق، از تفسیرت در مانده اند...
و جهانی مبهوتِ هزاران هزار، ورق از غزل هایی است که،
عاشقانت در رسای تو سروده اند...
و در این مرثیه های محزون انتظار،
هرگز قلمشان خشک نگشته و هر بار که از تو نوشتند،
عطشان تر از پیش، حولِ محورِ جنونِ آسمانی عشق،
سر به شیدایی گذارده و چون تشنه ای که هرگز سیراب نشود،
در پی زمزمِ نام تو، هر روز "عجل لولیک الفرج" را طواف کردند...

همان هایی که روزی در سفر کربلای عشق  اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ را خواندند
و شایدهم، همان هایی که در قربانگاه منا در پی لبیکی عاشقانه،
یک به یک کُشته ی یک عمر حسرت دیدار روی تو عروج کردند...
همان هایی که سال ها در انتظار بودند،
 تا هل من ناصر تو را لبیک گفته و به یاری ات بشتابند ...
و اینک قرن هاست از پس نیامدنت
چون سقای ادب، بال هایی دارند که رشک بال ملائک شده اند...
و همین رازِ سرمستی صاحبانِ تاریخ های عاشورایی در جغرافیایِ کربلاییِ تمامِ سرزمین ها
که همواره و بی دریغ جرعه جرعه، از خون خویش تا بی نهایت نگاشته اند که،
 علی الدوام عشقِ تو، تکرار شود در تاریخ...
و چگونه فراموش می شود عشقی که برای ثبت آن،
از مُرکبِ دل و جوهری از خون برگرفته اند،
تا به نگارش در آورند رسم این دلبری و دلدادگی را...
تکرارِ همیشه ی تاریخ، و تنها آرزوی مکرر و جاودان انسان
 اگر عالم؛ جغرافیایی از کربلاست،
 به تاریخِ دلِ ما، همیشه عاشوراست...
گاه در کربلا...
گاه در منا...
و حتی گاهی به نام مدافع حرم آل الله در شام بلا...
کجایی منتقمِ خون شهدا..؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۰:۳۸
ریحانه خلج ...

این روزها، بیشتر می اندیشم ...

به بودنت در تمام عمر ...

هردم...

هرثانیه...

هر دقیقه...

هر ساعت و هر روز که بر من می گذرد...

پیش از من، با من، و حتی پس از من!

بودی و هستی و خواهی ماند...

و تنها انتخاب با من است!

اینکه بیشتر شوی و

در تو غرق شوم و

با من بمانی...

کافیست

زبانی ، قلبی ، عملی...

فقط شاکر باشم...

همین!

 

+لئن شکرتم‏ لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید
به خاطر بیاورید هنگامی را که پروردگارتان اعلام داشت که اگر شکر گزاری کنید نعمت خود را بر شما خواهم افزود و اگر کفران کنید مجازاتم شدید است.(ابراهیم/ 7)

 

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۳ ، ۱۳:۱۵
ریحانه خلج ...

بهار باشد و اردیبهشت، فصل عشق های رنگی و شب های دلتنگی... و شیرین تر از عسل، ناگاه فرو ریزد در نهرِ عاشقانه های آسمانی... و  شور آفرینیِ عشق را؛ در عالم به رخ کهکشان ها بکشند، این ستارهای روشن تمامِ شب هایی که از آنِ توست...

و ماه ببالد که در دلش، ماهی پدیدار شده که، ماهِ رنگین کمانی رویاهای آدم است، و امواج آرزوهایی که هر شب، در دلِ این ماهِ پاک، از آستانه ی دستانِ دعای اهل خاک، پر می کشد به سمت آبی افلاک ...

حالا حساب کن حال مرا که؛ چقدر خوب و رها می شود هر روز، وقتی بخوانم خط به خطِ این حرف های قشنگ را، در گوشه ای از محراب آبی دل، و نجوا کنم با تو ای تنها امیدِ اول و آخر...

و به آوای بلند بخوانمت که ای نورِ هر آنچه تاریکی، و خوبی مطلق و بسیار، من دل بسته ام، به عبادت قلیلی که به کثرت عطای تو و چشم پوشی ات میسر است... پس هستی را، بر من ببخش و چنان مرا لبریز از مهر نابت کن که با آن، بسیار شود تمام اندک های من در طاعتِ تو، و با هر آنچه بی پایان است از چشمه ی جوشان بخشندگیت سیراب کن جان تشنه ام را؛ از نهر عسل این ماهت...

یا ذلجلال

امام صادق علیه السلام فرمودند:در هر روز ماه رجب،در صبح و شام و بعد از نمازها در شب بخوان: «یا من ارجوه لکل خیر...یا من یعطی الکثیر بالقلیل». پس، حضرت محاسن مبارک خود را به دست چپ گرفتند و انگشت سبابه ی دست راست خود را به جانب چپ و راست حرکت می دادند و با انکسار و شکستگی تمام، این دعا را حضرت می خواندند: «یا ذالجلال ...» و دست از ریش مبارک خود بر نداشت تا از آب دیده ی مبارک اش، تر شد...(+)

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۴:۲۹
ریحانه خلج ...

قدر است... دست هایم را می کشم به سینه ی تفتیده ی شب های داغ آسمان تابستان... و التماس می کنم به خشکی چشمانی که سخت شده اند... و از دل ستاره های دور دست، قدری می طلبم برای الماس های اشک... می دانی گاهی در دل شلوغی ها می توان تو را یافت و گاهی در عمق تیره ی سختی و تلخی و تنهایی...

پرنده ی خسته ی وجودم، اینک در انتهای کوچه ی تنهایی، بر اوج آسمانت نشسته و با بغضی عجیب دلگیر، منتظر نگاه توست...

تویی که برایت فرقی نمی کند در کنج یک خانه با تو نجوا کنم و یا در حرمی امن، صدایت بزنم... تویی که دلشکسته ی گناهکارتر را بیشتر پاسخ میدهی... آمده ام اعتراف کنم به خستگی و دلتنگی و یه عمر گناه... از تو می خواهم بیایی و دستان خسته ی مرا بگیری به لطف، و از سر رحمت همیشه ات، بار سنگین این دوش خمیده ام را برداری و مرا رها کنی، تا بار دیگر پر بگیرم به سویت... و خودت آرامم کنی به نگاهت، که جز خانه ی مهر تو، خانه ای نمی شناسم که صاحبش را بخوانم برای مرهم گذاردن بر درد های بی نهایت و ترمیم پر و بال و دل شکسته ام... و سخت ایمان دارم که این بار هم، نگاهم می کنی...

 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۵
ریحانه خلج ...

سحری دیگر طی شد... حالا خوب حس میکنم چقدر دلم برای مُحرم و نگاه های بوی سیبیِ تو تنگ شده... و چقدر سینه ی غمگینم هوای روضه های سرخ و حنجره های بغض آلود دارد... می دانی اصلا جنس حرف های تو، قلمی پاک می طلبد و دلی روشن... و این روزها که مدام راه می روم و دلشوره های رهایی از خویش بیش از گذشته، دست و پای قلم زمینی ام را بسته دلی نمانده که در روشنایی ها رهایش کنم...نمی دانم چرا قدر که نزدیک می شود دلم بیشتر از همیشه هوای محرمت می کند... راستی چه رابطه ی غریبی است میان شب قدری که، زیارت تو را در تقدیرها می نگارند و دلتنگی های همیشه عاشقانت؟ و این احساس، نگاه ناب توست که مرا تا شب های قدر خواهد کشاند... و این نگاهی است که عطرآگین شده از زمزم خون پاکت... و این شب ها مرا زمزمه هایی است با تو، که عطر بوی سیبش، فضای دلگیر شب های جمعه رمضان را، آرامش می بخشد تا شاید یک سحر از جمعه های روزگار، چشم های عالم روشن شود به آمدن باران...راستی میدانستی سحرهای رمضانت بوی سیب می دهد و ترنم باران دارد؟...

پرتو نور روی تو،

هر نفسی به هر کسی؛

می رسد و نمی رسد، نوبت اتصال من…

 

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۲۳
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما