در میان آسمان و زمین،
و در انتهای پرواز ملکوتی فوجِ ملائک،
میان رقص نور و عشقِ این ریسه های آویخته به طاق ظلمت دنیا...
جهانی به نظاره نشسته اند...
تا تو بیایی...
و اینک در این آغاز دوباره ی رازِ جادودانگی،
و در کمین گاه عشاق،
چنان شوری بر پاست،
که همگان دست در دستان هم،
به شوق انتظار،
و در اشتیاقِ شگرف آفرینشت،
پایکوبان و دست افشان،
هلهله کنان می روند،
تا که عالمی را بیارایند، به رسم روز آمدنت...
ارباب دوست داشتنی من،
قدمت مبارک ...