چند روز پیش برای حضور در کاری که در ظاهر خیر است و انشاالله باطنش هم خیر باشد با دوستانی تماس گرفتم ... در این بین یاد دوستی که خیراندیش است افتادم با او هم تماس گرفتم برای مشارکت در این امر،گفت: اگر ... می دانی که...
شب پیام داد که دیدی باز هم نشد! صبح تماس گرفت غمگین بود می گفت: نمی دانم چرا چند وقت است دست به هر کار خیری می زنم نمی شود و توفیق آن از من سلب می شود... یا اتفاقی پیش می آید و مشکلی ایجاد می شود یا مانعی به وجود می آید که نتوانم در آن خیر سهیم باشم...
دلداریش دادم نگران نباشد گفتم: حتما خیرو صلاحی در کار بوده... اما بعد از پایان حرفهایش کمی که فکر کردم دیدم راست می گوید بنده خدا چند مورد را که خودم از نزدیک در جریان بودم بخاطر آوردم...حالا چه شده خدا عالم است...
هفته ی پیش در حرم امام رضا (علیه السلام) در محضر استادی فیض می بردیم، ایشان می گفت: جوانان می آیند و می گویند ما برای زیارت می آییم و دعا می کنیم حاجت می طلبیم و مستحبات و واجبات را بجا می آوریم اما جوابی نمی رسد... من می گویم جوان حواست نیست ببین چه کرده ای کجا و کی که حتی خودت هم بی خبری و کلا فراموش کردی اما خداوند که فراموش نمی کند...
متوجه نبودی والدین را احترام نکردی ...می توانستی و از دستت بر می آمده خدمتی برای خلق انجام دهی دریغ کردی ...راهی از بندگان خدا سد کردی...دروغی گفتی ، افترایی بستی و یا دل کسی را شکستی که صاحبش نفرینت کرده خودت بی خبری و آنقدر افکار و اعمال زشت بوده که خداوند حتی تو را لایق ندانسته بفهمی چرا و چه کردی و این گره به کارت افتاده و خودت مانده ای چه کنی که نکرده ای...
خوب که فکر کردم دیدم دقیقا منطقی است... بر اساس برهان علیت هر عملی عکس العملی را در پی دارد و این نتایج بی دلیل حاصل نمی شود...
گفتم ای دل غافل چقدر راحت با دستان خودمان به کارها گره می زنیم... درست است که اگر خداوند بخواهد از حق خود می گذرد...
اما... گره حق الناس را که خدا از آن نمی گذرد چگونه می توان گشود؟؟؟