ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

با دنیا غریب شدن در غربت زمین، تلخ است؛ و از آن تلخ تر، غریبی در آسمان... این روزها گویی تمام مرزهای روشن آسمان را با سیم های خاردار؛ پوشانده اند و بر مدارِ آبیِ عاشقانه های خصوصی، مین بی تویی کاشته اند! دیگر خبری از گره گشایی های گاه و بی گاه جمعیِ اهل زمین نیست، آنقدر که گویی با کاروان همراه شدن و عزم "تو" کردن، ناشدنی شده و در این میان از آغازِ خواستن های زبانِ زمینی، به سمت تو، تنها دری که گشوده مانده به سوی آن قطعه آسمانیِ بدون قفل، فقط راهیست که در آن، باید دل صاف کرد... و چه خوش گفت سید مرتضی که:زندگی انسان، تمثیل آن مسافریست که از خانه موقت و ناپایدار به سوی مستقر ابدی خویش بار می بندد. پس اگر این خانه ها خانه های مجازی اند و ما مسافران در کوچ، دیگر چه جای دل بستن و حسرت بردن...

و این روزها که می گذرد، حسرت میخورم... حسرت تویی که دل نبستی و رختِ قرار از این دنیا بر کشیدی و آنقدر سبک و رها در دلِ آسمان سُکنی گزیدی که، رشک فرشتگان شدی...

این روزها که زمین در بهاران هم عطر و بوی بهشت ندارد و روح انسان، در کالبد خاکی دارد جان می کَند و گویی برای بودن در جمع راهیان تو، و برای اثبات عشقِ حقیقی در این خراب آباد، فقط باید جان داد نه دل... آدم هایی هستند که دیگر روی زمین، حتی جایی برای کشیدن نفس های آخر هم ندارند و آنقدر تاب و قرار از کف داده اند؛ که تنها دلیلِ آخرین جرعه نوشیِ ایشان بر خاکستر زمین، این است که بمانند و بلورِ دل و جانِ جلا یافته خود را، با عشق بر بستر آسمان عرضه کنند تا الماسی شوند روشن تر از ستارگان و بدرخشند بر تارُک بی انتهای زمان...

و این تنها رمز هنرمندانی است که، خوب می دانند چگونه باید چنان برای تو شوند که، برای با تو بودن، هر آنچه غیر توست را، رها کنند و آنگاه بی هیچ بهانه و بهایی تنها مزدِ خوبان، شهادت را بطلبند...

این چنین است که، همگان شیدایی ایشان را، گواه خواهند گرفت و اعتراف خواهند کرد که فقط اندکی هستند که هنرمندانه در زُمره ی خوبانند و در این دوران بی هنری های محض عالمیان، نه به زبان، که به دل، رمز و رازِ این هستی ابدی را از آن خویش کرده اند و چنان دلبرانه و لطیف، گوی سبقت را از بهشتیان ربوده اند که، وقتی در اعلیِ علیین پر میگشایند چون معجزه ای رشک عرشیان و فرشیان شده اند، و چنین است که خداوند مقرّبترین بندگان خویش را از میان عشّاق بر می گزیند که گره کور دنیا را به معجزه عشق می گشایند... سید مرتضی آوینی

+به بهانه شهادتِ تازه شهید امر به آسمانی شدن و نهی از زمینی ماندن انسان ...

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۰۳:۳۶
ریحانه خلج ...

درست شب یلدا بود، بعد از انفجار؛ واژه در واژه دراز کشیده بود رو به روی محراب دلش... در هر واژه تو را میخواند و قرص ماه را می نگریست و در آن روشنی اش از تو نگاهی می طلبید از برای بوی خونی سرخ... یادش افتاد سری جدا بر سر نی هم تو را می خواند... بغضش در گلو می شکند... بیاد شب یلدای حیاط خانه کوچکشان کنار حوض افتد، مادر سبدی سیب سرخ ریخت بر آبی روشن... باز هم دست راستش را بر سینه کشید خون را بویید... چشمش به قمقمه ماند، یاد سقا افتاد که نگاهش به خیمه بود تا... آرام خیز برداشت و اما نتوانست هیچ حرکتی کند...خار بیابان کتف چپش را خراشید، دید دستش هم سر جایش نیست به یاد خواهر کوچکش افتاد که وقت وداع گفت دست بده قول دادی برایم عروسک بیاوری... چشمش سیاهی رفت و دلش افتاد در خرابه و سه ساله ای که... رو کرد به ستاره ای که سو سو میزد بر لب حمد جاری ساخت و قنوت خواهری صبور را بیاد آورد... وقتی چشمش را به قطعه ای جدا شده از پیکرش دوخت نگریست که پوتین به چشمش آشناست... چشم برداشت و نگاهش او را به همان صحرایی کشاندکه اربا اربا شده ای در میان عبا بود......خون بالا آورد و ناگهان راه حلقومش بسته شد، داشت نفسش بند می آمد که سپیدی و نازکی گلو و تیر سه شعبه را بخاطر آورد... دیگر طاقتی نماند و ... شهید شد...

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۱ ، ۱۲:۴۹
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما