ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۰۷ مطلب با موضوع «خون نگاره» ثبت شده است

أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّـِفآءَ  فی تُرْبَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَـةُ تَحْتَ قُـبَّـتِهِ...*

سلام بر آن کسى که خداوند شفا را در خاکِ قبرِ او قرار داد ،

سلام بر آن کسى که (محلِّ) اجابتِ دعا در زیرِ بارگاه اوست ...

...

بیمار تو را،

درمانی جز دیدار نیست...

و من، تربت عشق می جویم که دل مرده را زنده کنم به خاکت،

که تنها حیات آفرینِ عالمِ دلمردگان،

تربتِ بهشتیِ زمینِ توست...

این روزها دستان خسته،

تحت لوای بیرق تو،

تا اوج آسمان ها بلند است...

و دیدار تو،

زیباترین رمزِ گشایشِ است؛

برای گشودن گره ی رازِ دعای خسته دلان...

 

دلم اینجاست (+)

 

حسین

*ناحیه مقدسه

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۱:۵۶
ریحانه خلج ...

ح س ی ن

در میان برگریزان و نسیمِ پاییزی...

لبریز می کنی،

شهرِ دلم را،

ز عطرِ و بویِ نامِ دل انگیزی ...

 

 

راست می گویند، چقدر تـــو نزدیکی...

 

 

۱۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۲ ، ۰۱:۲۰
ریحانه خلج ...

 

عطش سیراب شد،

بی آبــــــــ ...

وقتی، بوی سیبــــــ برخاست...

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۲۳:۵۹
ریحانه خلج ...

انسان در درون خودش زندانی است اما این زندان نفس را می توان آن همه وسعت بخشید که آسمان و زمین را در بر گیرد...انسان اگر بتواند " خود" را در "خدا " فانی سازد نورالانوار طلعت شمس حق از او نیز متجلی خواهد شد و عزت و عظمتی خواهد یافت بی نهایت...سید مرتضی آوینی

من اما اسیر واژه ها نخواهم شد وقتی در مسیر نگاهم تو، زیباترین واژگان عالم را به زنجیر قلمت کشیده ای قلمی که تا اوج وسعت گرفت و متجلی شد در عشقی بی نهایت... امروز بی قلم آمده بودم... حتما حکمتی داشت، شاید برای اینکه بنشینم کنارت و یک نفس حرف های مانده در دلِ تنگ و جنون روزهای بی نفسی ام را واگویه کنم... آمده بودم تا در کنار تو و در وادی زندگان، روح مرده ام را احیا کنم...

و تو خوب می دانی که آمده بودم، تا قلمی سرخ طلب کنم که با آن قلم، آتش کلماتم را شعله ورتر کنی! آتشی که چند صباحی است، خرمن جانم را در سکوت می سوزاند و اما سوز درونم را نمی افزاید... قلمی که آتش افروزی کند در دل ها... و من در دل خاکسترِ این آتش ذره ذره، حرف به حرف ذوب شوم...

سید روزهای همیشه ام... حرف ها با تو بسیار است! اما خوب میدانی امروز در نگاه تو، عظمتی فراتر از همیشه دیدم... امروز عشق و شوق و اعتقادم را آوردم تا از تو بخواهم برایم بخواهی قلمی سرخ، قلمی از جنسِ قلم آسمانی خودت! تا با آن، از روزگارِ تردید هایم بگذرم و تا بی نهایت خون نگاری و خون بازیِ عاشقانه را به رشته تحریر درآورم... این قلم را از من دریغ مدار...

+امروز مهمان مزار سید مرتضی بودم...

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۲۰:۵۴
ریحانه خلج ...

۴۰ روز مانده تا ماهِ تــو ،

و عطر سیبی که پیچیده در هوای پاییزیِ دل ما...

اعداد و ارقام،

در جانِ واژه ها سخت تاب می آورند،

وقتی سخن از توست...

و دگرگون میشود رخِ برگ ها، بر درخت حیاتِ جهان...

که بعد از بهارِ وجودت، دنیا سرخ شد و فقط برمدارِ خزان گشت و بس...

 

بوی سیب

 

 از هرم عطش ذوب دل خاتم شد،
 در هفت سما اقامه ی ماتم شد ...

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۰۲:۴۶
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما