آقا نمی آیی؟؟
سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۱، ۰۱:۲۴ ق.ظ
این بهار هم کوله بارش را بست و بی آمدن تــــــــــو دارد می رود…
انتظار بهار در زمستان بی رویشِ روزگارمان کُشنده است...
آقا نمی آیی؟؟
تمام روزها دستان تردیدمان به آسمانی بلند است که_ یقین را برای آمدنت تثبیت کند...
و در میان کویر آرزوهایمان؛ چشمه ی را می جوییم زلاتر و روشن تر از نور...
نور تویی بارانم...ببار...
بر آسمانِ تنگ دل هامان جلوه کن که، سخت در گیر و دار سراب ها گرفتار آمده ایم...
اینجا اسماعیل مان بخوان؛ تا در بزم ابراهیمی تو به قربانگاه شویم...
و در پای تو سر و جان فدا کنیم...
حرفهای تشنه کامی ام در خلوت تنهایی روزگاران پوسید...
از بس نیامدی تا بگویمت دردهای بی شمار انتظارم را...
۹۱/۰۳/۳۰
بلندبالا
… دیدی در این بهار هم
قدّم به چیدنت نرسید؟