ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

ارزش های خاکی...

يكشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۰، ۰۲:۵۵ ق.ظ

 «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»
 «ارزش هر انسانی به اندازه­ ی چیزی است که دوست می­دارد»
...
امام علی علیه­ السلام


داشتم فکر می کردم به اینکه چی دوست دارم همین الان؟ دیدم خیلی دلم هوای یک مسافرت داره ... عجیب دلتنگم این فصل، اصلا اسفند آرام و قرام نیست.هرگز تمایل ندارم زیر سقف نفس بکشم، انگار یک تحولی زیر پوسته ی وجودم همه آرامشم را به یکباره نابود میکنه...یک خلسه ی روحی! که احتیاج دارم تو هوایی آزادتر ترکش کنم... هوایی که نسیم وزنده ای داشته باشه و شور و غربتی فراتر از زمین، تا بتونم پر بگیرم و تنفس کنم و حس کنم هنوز میشه ادامه داد اونم به بهانه ی عشق و نه_ به بهای بودن به هر قیمتی...
یادش بخیر چند سالی بود مهمان هوای مرطوب دلخواهم بودم _ هوای ناب و پاک جنوب... جایی که یه دنیا برام ارزش داره...هوای فکه و شلمچه ... آخ که چقدر دلم میخواست الان میان اون رمل ها قدم میزدم و با هر طوفان تمام وجودم را غباری متبرک می کرد که بوی شهادت می داد ...چی می شد اذن می دادند و می نشستم پشت سیم های خاردار شلمچه و زار میزدم که دلتنگ اذان حرم کرب و بلایم...... پا برهنه تا مرز جنون سید مرتضی می رفتم و بغض دل تنگم را می شکستم کنار اون شکوفه های زرد بهاریش... می رفتم روبروی سه راهی شهادت طلاییه، بر تل خاکش بیاد زینبیه عقده ی دل باز می کردم  و به گودال ... اما حالا گوشه ی تاریک اتاق تنها نشستم و میگم دوست داشتنی هام خیلی عزیزند_گرچه غریب... و غبطه میخورم و افسوس که چرا امسال چادرم سهم خاکی شدن، نداشت ...

بسوز ای دل که تا خامی، نیاید بوی دل از تو

 

کجا دیدی که بی آتش کسی را بوی عود آید...

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۲/۲۱
ریحانه خلج ...

تو

عشق

سکوت

نظرات  (۷)

کاش دوستش داشته باشیم ...
من به جرم باوفایی این چنین تنها شدم ، چون ندارم همدمی بازیچه ی دلها شدم .
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست
راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست

من همینجا همین صورت بی جانم و بس
دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

انشالله که روحا" از آن فضای روح انگیزش محظوظ شوی خواهرم
سلام
باباااااااااا!دَمِ شما گرم به خاطر این سردر وبلاگت.
این چیزایی که نوشتی من هیچ تصویر ذهنی ازش ندارم تا حالا جنوب نرفتم راهیان!
دعا کن سال دیگه برم ان شاءا...
التماس دعا
آخ گفتی ...
دلم، هوای فکه را میخواهد ...
سلام

شما چرا حاج خانوم ...
شما چرا مشهدی خانم؟ ... شما که مجاور حضرت معصومه اید !! ...شما که چشم هم بزنید مسجد جمکرانید ...

شما که دم به دم در سفری ... ما جامونده ها از همه جا چی باید بگیم ؟!!!

هر وقت آسمون چشماتون ابری شد یه نگاهی هم این طرفا بیاندازید و برای دل ِ ما دعا کنید ...
دلتنگی مشترکی داریم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما