از تو گفتن...
چهارشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۰، ۰۴:۴۴ ق.ظ
جایی که نام تو را می توان نگاشت جایست همین نزدیکی ها...
شاید کوتاه تر از یک خط برای تو و هزاران ... سه نقطه ...
فقط یک خط ساده ، آن هم سیاه و سفید... با هزاران ... نقطه ...
تو را چقدر کوتاه می توان تفسیر کرد،
ای بلندترین خط عشق...
من فراموش کرده ام که نباید در خلوت دلم، به آنچه که سهم من نیست عادت کنم...
خط خطی می کنم تا به تو برسم...
انتهای هر خطم باز هم ... نقطه می شود، بی تو...
برای نوشتن از تو واژه و حرف تا بی نهایت دارم...
از تو گفتن را، گریزی نیست، می گویمت...
اما وعده ما بماند برای روز آمدنت...
شاید کوتاه تر از یک خط برای تو و هزاران ... سه نقطه ...
فقط یک خط ساده ، آن هم سیاه و سفید... با هزاران ... نقطه ...
تو را چقدر کوتاه می توان تفسیر کرد،
ای بلندترین خط عشق...
من فراموش کرده ام که نباید در خلوت دلم، به آنچه که سهم من نیست عادت کنم...
خط خطی می کنم تا به تو برسم...
انتهای هر خطم باز هم ... نقطه می شود، بی تو...
برای نوشتن از تو واژه و حرف تا بی نهایت دارم...
از تو گفتن را، گریزی نیست، می گویمت...
اما وعده ما بماند برای روز آمدنت...
با تو که باشم همه هستی؛ می شود از آن من...
با تو که باشم دنیای تیرگی ها رنگ روشن نور می گیرد ...
با تو که باشم، از التهاب نمی گریزم ...
با تو که باشم دل بی تاب نیست...
با تو که باشم...
انگار با توام... با تو که مرا ...