ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

اعجاز قلم...

دوشنبه, ۵ دی ۱۳۹۰، ۰۱:۰۶ ق.ظ
 

از قلم به دست گرفتن تا نگاشتن از دل_ هزاران فرسنگ راه است، راهی که تو آن را تا آسمانها پیمودی و من، در آرزوی قلمت همیشه تو را جستجو میکردم...

قلم تو صاحب اسراری بود که سرانجامش به اشتیاقی می رسید که همه در آن نور بود و غیر از نور هیچ نبود... قلمی که فتح خون نگاشت و منزل به منزل در وادی حیرت با حسین علیه السلام همراه شد...

قلمی که حسرت ماندگان را، در روایت فتح می نگاشت و در آرزوی پرواز بال، بال می زد...

قلمی که با دستان تو، به جوهر عشقت جاودانه شد...

قلمی سرخ از جنس پی پایان ترین، واژه های ناب هستی...

قلم ناب انسان آفرینی و تجلی لبخند آبی خدا بر دستانی سترگ...

قلم تو، مرکبی داشت به وسعت دریایی دلت و شیواترین گلواژه ها را وقتی به تصویر میکشید که تو در آغوش خداوند آزمون اخلاص می دادی...

جوهری از وجودت را در هم آمیختی، با زلالی نگاهی که در آن آینه ای نهاده بودی، به بی اندازگی بلندترین نغمه های آفرینش...

و قتی من به اعجاز قلم تو ایمان آوردم که دیگر این صفحات خاکی در برابر فصاحت قلم افلاکی تو کم می آورد...

دستانم را بر سنگ صبوری کشیدم که، وعده وصلی که در سینه ام نهان بود را، شنیده بود...

و من بر آن سنگی بوسه زدم که از آن نجوای رهایی می شنیدم و خاکستر وجودم به تمنای اندک جوهری از عشق نهفته در قلمت چون ققنوسی بال و پر می گداخت تا رهایی...

 

که اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر...

 

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1390/1/17/88741_610.jpg

 

+ به بهانه ی آرزوی دل... اینبار بر سر مزارت زنده شدم...

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۰/۰۵
ریحانه خلج ...

عشق

تو

آوینی

نظرات  (۱۲)

خون شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛و ظلمت را خواهد درید؛و معبری از نور خواهد گشود؛و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد...سید مرتضی آوینی
دلم به آسمان ِ لبـ خندت پرواز می خواهد
...
سلام ترنج بانو.............

...
......
این پستت را دوست دارم ...همین!

التماس نور
پاسخ:
...
۰۵ دی ۹۰ ، ۱۷:۳۲ آغـــــــــــاز
اینجا که می آیی
زمین نیز قطعه ای از آسمان است...
پاسخ:
چشمان تو آسمان است...
....
قلم تو، مرکبی داشت به وسعت دریایی دلت و شیواترین گلواژه ها را وقتی به تصویر میکشید که تو در آغوش خداوند آزمون اخلاص می دادی...
سلام
.
.
محـو ِ چشمان ِ سید مرتضای‌م!
پاسخ:
مسخ می کند آدم را...
دلم خواست...
مزارش را. . .
سلام بعد ماهها آپ کردم با یه مطلب جالب وتغییرات فضای وبلاگ

اومدین نظر یادتون نره
وقتی دست بر روی سنگ مزارش می گذاری دستت را به گرمی نگاهش می فشارد و تو ......
.
.
.
منتظر نگاه گرمت هستم
۱۰ دی ۹۰ ، ۰۱:۰۱ مریم اسدی
خیلی وبلاگه پر باریه حسابی خسته نباشی و خداقوت ....
موفق باشی . بازم تولد وبلاگتو تبریگ میگم
همه میگن چهرم شبیه شهید آوینیه...خدا سیرتمون رو هم اینچنین کنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما