اعجاز قلم...
از قلم به دست گرفتن تا نگاشتن از دل_ هزاران فرسنگ راه است، راهی که تو آن را تا آسمانها پیمودی و من، در آرزوی قلمت همیشه تو را جستجو میکردم...
قلم تو صاحب اسراری بود که سرانجامش به اشتیاقی می رسید که همه در آن نور بود و غیر از نور هیچ نبود... قلمی که فتح خون نگاشت و منزل به منزل در وادی حیرت با حسین علیه السلام همراه شد...
قلمی که حسرت ماندگان را، در روایت فتح می نگاشت و در آرزوی پرواز بال، بال می زد...
قلمی که با دستان تو، به جوهر عشقت جاودانه شد...
قلمی سرخ از جنس پی پایان ترین، واژه های ناب هستی...
قلم ناب انسان آفرینی و تجلی لبخند آبی خدا بر دستانی سترگ...
قلم تو، مرکبی داشت به وسعت دریایی دلت و شیواترین گلواژه ها را وقتی به تصویر میکشید که تو در آغوش خداوند آزمون اخلاص می دادی...
جوهری از وجودت را در هم آمیختی، با زلالی نگاهی که در آن آینه ای نهاده بودی، به بی اندازگی بلندترین نغمه های آفرینش...
و قتی من به اعجاز قلم تو ایمان آوردم که دیگر این صفحات خاکی در برابر فصاحت قلم افلاکی تو کم می آورد...
دستانم را بر سنگ صبوری کشیدم که، وعده وصلی که در سینه ام نهان بود را، شنیده بود...
و من بر آن سنگی بوسه زدم که از آن نجوای رهایی می شنیدم و خاکستر وجودم به تمنای اندک جوهری از عشق نهفته در قلمت چون ققنوسی بال و پر می گداخت تا رهایی...
که اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر...
+ به بهانه ی آرزوی دل... اینبار بر سر مزارت زنده شدم...