افق آبی...
سه شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۰، ۰۲:۲۹ ب.ظ
هوای تو کرده بود دلم، با ما راه نیامدی ، بارانی شد...!
با توام، آرام جان...
صدای سکوت ما به آسمان تو ، رساترین نجوایی است که تو تنها شنوای آنی...
با تو می توان گفت، بغض های فروخفته در گلو را...
آشیانه خواهم کرد در دستان تو ...
وقتی که سپهر لاجوردی ات؛ امن ترین ماواهاست...
بعد از باران نگاهت، رنگین کمانی خواهم شد؛ از آغاز مهربانیت تا انتهای ...
نه، باز هم خطا گفت دلم... یا بهتر است بگویم، قلم ساده نگارم...
چونان که ، مهر تو را انتهایی نیست...
دلم می گوید... وسعتش به بیکرانگی آسمان آبی توست...
همان قدر که چشمان را تاب دیدارش هست...
و بسی؛ بیش از افق نگاهم...
با توام، آرام جان...
صدای سکوت ما به آسمان تو ، رساترین نجوایی است که تو تنها شنوای آنی...
با تو می توان گفت، بغض های فروخفته در گلو را...
آشیانه خواهم کرد در دستان تو ...
وقتی که سپهر لاجوردی ات؛ امن ترین ماواهاست...
بعد از باران نگاهت، رنگین کمانی خواهم شد؛ از آغاز مهربانیت تا انتهای ...
نه، باز هم خطا گفت دلم... یا بهتر است بگویم، قلم ساده نگارم...
چونان که ، مهر تو را انتهایی نیست...
دلم می گوید... وسعتش به بیکرانگی آسمان آبی توست...
همان قدر که چشمان را تاب دیدارش هست...
و بسی؛ بیش از افق نگاهم...