امید...
حافظ شکایت از غم هجران چه میکنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
آیا دردها درمان می شود تا باران نبارد؟؟؟
وصل عاشقان در طلوع خورشید صبح امید است...
و امید یعنی باران...
باران پاسخ تمام علامت سوال های رنج آور است...
رنج هایی که زایش آن از خشکی آسمان و زمین است...
و از هبوط در کویر و فرو افتادن در شوره زار هستی...
و این هستی را جانی است بی بدیل ...
جان جانان...
حضرت عشق حضرت باران...
چنانکه زیبندگی و درخشش آسمان از ستارگان و انوار کهکشانی است،
شکوفایی و خرمی دشتها فقط از ترنم و بارش هماره ی باران است ...
پس ای پایان تمام یلداهای هجران ...
بر تاریکی و ظلمت جهان نورت را منتشر کن...
و ببار برای زدودن هر آنچه خشکسالی است از تن های رنجورمان...
که این جنون و تنهایی ما را سوخت...
و تاولهای محنت و رنج دوریت طاقت از ما ربود...
و دلهایمان گداخت در حسرت دیدارت...
که دیگر ما را در این گیتی تاب ماندن در مرداب نیست...
زیرا غافلانه هر سراب را در پی تو بارها دویده ایم به امید آب...
به امید نور ...
به امید باران...
تا باران ببارد...
تمام هراسم این است که این باران چقدر چهره ی مارا جلا خواهد داد،کاش که بعد از این بارش چهره هایمان تغییر نکرده باشد کاش...