اندوه...
دستی برآر و مرا برهان از غبار غم...
خراب شدنم را
تماشا مکن!
خانهی توست
که میشود ویران...
دلم خانه توست ...
...
هرگز فراموش نکن روزهایی را که برای ابد در دلم مانده ای...
و روزهایی که در پی تو بوده ام اما جز حسرت یافت نشد...
میدانم...
یکروز قلم می کشی بر صفحه سیاه دلم...
قلمی از نور ...
و روشن می کنی تمام روزگارم را ...
ای طروات عشقت، همراز نگاه بارانی ام...
با عشق می توان از تو نوشت...
و با سکوت می توان تو را فریاد زد...
تا سبز شود دلم ...
برایم ناگهان شو...
ناگهانی که مرا مسخ کند ...
و لبریز نیایشی از سر اندوه ...
اندوهی که مرا میکشاند به سمت تو...
و تو در درون تمام اندوهایی...
اندوهم را افزون کن...
که تنها با اندوه می توان زیست...
این روزگاران دلتنگی مدام پس از هبوط را...
...یک اتفاق ساده افتاد ...
همین حالا...
دلم هوای مزارشهید آوینی را کرده...