ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

بی تابی...

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۰، ۰۴:۰۴ ق.ظ

در کف آبمُ و در آرزوی آسمان...

اولش می گفتم یک نظر حلال است... پس یک نظری هم به ما کن...

اما بعدتر ها دیدم که جز تو راهی نبود...

نشان به آن نشان که ... راه های غیر تو را از بن بسته بودند...

می دانی گفته بودند که بازگردی به جمع حسرتیان در آمده ای...

و من هنوز هم در ادراکم خانه تو را جستجو می کنم...

هنوز خس نشده بودم اما به طریقت در آمدم و راهت شد میقاتم ... آمدم با پای دلم...

خانه ی دلم سوخت...تو آنجا بودی و من سوختم...

سپید پوشیدم و فقط به اذن تو به اشک اجابت را خواندم به لبیک...

تو بودی که گفتی پرواز را بیاموز ، و من پرگشودم به آموختن الفبای پریدن...

اما دریغ...

گفته بودمت که اگر پرواز هم بیاموزم ... هنوز محتاج دستهای تو هستم...

برای راه رفتن هم نفس کم است چه رسد به پرواز...

غریب دلم تنگ است... از خانه ات بیرون شدن آسان نبود...

عشق تو بود که بر سرم وداع تلخی بارید و مرا ز خویش بیرون کرد...

بر گرد حریمت روضه ی هجران خواندم و در طواف پای؛ هفت بار که گشتم به دورت، به سر از خویش بیرون شدم به امید عطای تو...

که می دانستم از تو کریمتر نیست...

نشسته بودم بر سنگفرش سپید حجر خانه ات... و سر گذاردم بر سیاهی پرده اش، خواندمت به بارش باران...

بر رکن یمانی خانه ات بوسه زدم و عطر ناب بهشتی نسیمش مرا به هوش آورد... به پیش مقام و درب خانه ات به بزرگی ات معترف شدم تا به حقارتم بنگری از سر لطف...

می دانم...

 

عشق را به عده ای امانت می دهد و بعد باران بلا بر سرش می ریزد...

اگر خوب امانتداری کرد ، عشق مال خودش ... بهایش را هم به او می پردازند...

مرا تا باد فنا ، نسیمی بیش نمانده امانت را از من باز مستان که...

هزینه ی سوختن در آتش عین الیقین خیلی سنگین است... مرا چه دیدی که بی تابی ام را ندیده انگاشتی؟

حال که بی تابم بار دگر بر من بتاب... خوب می دانی که از پس آن بر نمی آیم... پس مرا دریاب...

بگذار در رستاخیز مدام فقط دلم برای تو زیر و رو شود...

گرچه آنجا هم جز تو را طلبیدم ...

چه خودسر بود این دل ناشکیبایم با اینکه وعده اش چیز دیگری بود بر سر عهد نماند...

اما...

نکند این نیز بگذرد و بیاییم بگویمت که:

چند وقتی است که بازار دلمان کساد است ...چند روز دیگر هم باید درش را تخته کنیم!

گاهی کار از محکم کاری عیب می کند، فقط می گویم بگذار در مدار بی کران تو تا ابد بمانم و نشانی راه را گم نکنم که این همان گنجی است که من بی اندازه اش را از تو می طلبم...

مگر نه اینست که گویند: با کریمان کارها دشوار نیست؟

من نخواسته بودمت فقط به اذن گفتن لبیک... و حتم دارم تو هم نخواندی مرا به همین چند صباح که بگویم این نیز گذشت ... پس برای تمام دقایق بودن و نبودنم لبیک اللهم لبیک ... لبیک لا شریک لک لبیک...

باز شبم از نیمه گذشت ... اما چه شبهایی بر من از نیمه گذشت وقتی در آسمان خانه تو نفس زدم ...

گفتند تنهای تنها می روی ترس را چه می کنی؟ اما من که به اعتبار تو آمدم، دیدم که تنهایی همان چیزیست مرا به سوی تو کشانده...چقدر دلم سعی صفا و مروه و عرفات و مشعر و منی و تنهایی و خواندن دوباره ات را می خواهد...

چقدر دل هوای جبل الرحمه و روضه رضوان و... آه ...آه... آه ... بقیع و حسرت تمام ناشدنی اش را دارد...

افسوس که باز بال پروازم رسیده به زمین...ستاره شماری می کنم تا دوباره به سویت اوج بگیرم گر چه در آتشی نشسته ام که بال و پر می سوزاند به وسعت بی تابی ها...

الهی واسعا...

نمی‌دانم، با همه این‌قدر مهربانی یا فقط با من!؟
ولی می دانم، فقط تو، با من این‌قدر مهربانی...

 

...

پس سلام بر تو که در آسمانها و زمین حاکمی به کرامت ...

تا باران ببارد...

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۴/۱۹
ریحانه خلج ...

باران

تو

خدا

نظرات  (۱۵)

۱۹ تیر ۹۰ ، ۰۵:۳۲ قـــــــول و قـــــــرار
سلام
خوشحال میشم به منم سر بزنی و نظرت رو بگی حتما
بدرود
۱۹ تیر ۹۰ ، ۰۸:۵۹ تنهاترین ستاره شب
دوست عزیز با افتخار لینک شدید
دلم برای مناجاتهایی که زمزمه می کردم تنگ شده ...
الهی...
سوزاندن آموختی! رفته بودی زیارت یا اردوی آموزشی؟!

دعایت کردم! دعام کردی؟!
پاسخ:
و من...
۱۹ تیر ۹۰ ، ۱۹:۳۴ راه روشن..
الهی و ربّی ! من لی غیرُک؟
۱۹ تیر ۹۰ ، ۲۰:۵۶ الــــــــــى
من لینک بودم اینجا عزیز ....
یادت نیست؟؟

زیارت قبول

عطر ش گورایت...
۱۹ تیر ۹۰ ، ۲۱:۴۹ دنـــــــیادیــــــده ی نابینا
وبم با عنوان امام عصر کلید خورد...

بیا
پاسخ:
یا علی...
فربی احمد شیئ عندی....

مثل هر بار چه آرام و بی صدا مستم کردی !
وا می داری ام مثل هر بار که فردا و پس فرداها بارها و بارها به اینجا بلغزم و دوباره و سه باره و ده باره بخوانمت و ...

و دیگر این که :
باز هم از این شراب خوشگوار
دیگرت گر هست یک ساغر بیار...
پاسخ:
داغ...
گفتیم به سوز و ناله و آه

قربان تو یا بقیه الله
۲۰ تیر ۹۰ ، ۰۱:۱۱ محب ولایت
سلام
بسیار زیبا ما را به نظاره حج نشانده اید
التماس دعا
باز از شراب دوشین سر در خمار داری ... ؟

پاسخ:
از دلش آرام رفت...
باز از شراب دوشین سر در خمار داری ... ؟

پاسخ:
گرم ست !
سلام
مجنون حریف غصه ی خودش هم نمی شود...
یا من ارحمه العباد...
سلام دوست عزیز
ممنون که بهم سر زدی من اومدم تا تو هم دوباره بیایی باشه
وب زیبایی هم داری منتظر حضور گرمت هستم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما