تعبیر هستی ام...
برای تو می نویسم باران...
همیشه هستی و هستی...
هستی ام این روزها شده یک خواب که تعبیرش شاید نزدیک است...
رویایی که تمام روزهایم را پر کرده از عطر عاشقی...
و رایحه ی آسمانها پیچیده در فضای اندوه دلم...
و من به اندازه تمام واژه های عالم برای گفتنش حرف دارم و ...
باز در ابتدا ایستاده ام برای کوچ به سوی آبی ترین بیکرانگی ذهنم...
ثانیه ثانیه در بند می کشم این انتظار غریب را که هنوز که هنوز است باورش ندارم...
باوری می خواهم از جنس یقینی باران خورده...
گفتند وقتی تعبیر رویایی را ببینی یادت نرود که در حضور بارانی...
و من مات و مبهوتم ...
در تحیر اینکه مگر می شود تو را فراموش کرد؟؟؟
باران در اقیلم وجودم تو در صدر جانی و عزیزتر از آن...
پس بر خواب و بیدار این دل تنگم چنان ببار که هیچ اقیانوسی به وسعت عظیمت نرسد...
و در سایه سار نگاه توست که هنوز در انتظار عبور از اوهام اندوهم...
تا جاری شدن رود خروشان عشقت که...
گفته اند نزدیک است نه وهم ...
نزدیک است وعده ی باران ...
بسیار نزدیک است ...
ه
ر
گ
ز