خلوتی در حضور تو...
يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۰۶ ق.ظ
این روایت تلخ را، از وقتی فهمیده ام که،
لیلی قصه ی جنون تنهایی ات شده ام...
فهمیده ام شب ها و خلوتم با تنهایی...
بی تـــــو...
یک رازِ بلند، از بی نهایتِ اندوه است...
و هر سحر که من و تنهایی هایم، تـــو را می خوانیم به شیدایی...
دیگر، ما را ترس از انبوه غم و وَهم گریز از خویش نیست...
من و تنهایی، سالهاست با هم زیستنی جاودانه داریم...
و اینک،
هر سحر در حضور تو...
عشق را ترجمه می کنیم...