تنهایی...
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا؟ دوبرابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
تنهایی و این نوایی که همیشه زندگی را آرامش می بخشید و نگاه خسته؛ با آن دمساز بود ...
خاطراتی که، همه پر بود از نسیم تنهایی ها ...
و دغدغه ای که ناشناخته ترین بود برای وجودم ،وقتی انسی بود با دل ، و دل آرامی بود مرا...
آرام دل تنهایی ها، وقتی که بودی ، هیچ حرفی نبود از نماندن و نبودن ها ...
اما حالا که آرام دلم رفته ، هم تنهایی ها بی عطر است و هم دل سنگین...
حجم دل، روزگاری به وسعت آسمان بود و رنگش، رنگ خورشید این بی کرانه...
اما حالا دلـــــ کوچکتر از همیشه و تنگتر از ذره ایست که، مرا برای نگاهی سمت تو بکشاند...
و دیگر رنگین کمان روشن آسمانم را پس از باران، طلوع رنگینی نیست...
طلایی خورشید همه از نگاه تو بود، این درخشندگی ها؛ حالا تار است و تیره...
به تیرگی شبی بی سحرگاه... شبی سخت دیجور و دلی رنجور...
آینه را بردار ... نگاه کن همه چیز دو برابر شد...
همه چیز؛ اما نبودن تو هزار برابر اندوه آفرین بود...
و آینه را تاب نیست که تنهایی را دو تا کند...
چون همیشه تنها، تنهاست؛ حتی در آینه ها...
تنهایی اگر دو تا می شد که تنها نمی ماند...