تو مساوی با پایان هر سه نقطه...
چندی پیش در هوای غریبی دل تنهایم از تنهایی های تو به تنگ امده، و نوشته بودمت همه او (+)
او = خدا
او = تنهاترین
او = عشق
او = یک دوست
او = من، بی تو
او = کسی که باید باشد و نیست…
او = نیست…
پس هر اویی نباشد،
بسته به اولویت دل و دلتنگی هایت؛ یعنی تو تنهایی …
او سالهاست تنها میان تن هاست…
و من، روزگاریست یکی از همین تن هایم…
تنهایی یعنی منِ بی او…
همین ...
و وقتی در دایره ی بی نهایتِ دلتنگی های عالم، باز هم کم می آورم ...
دست بر قلمِ تشنه ی حرف ها و کلماتی، می برم که او را ترجمانی دگر باشد...
پناه می برم به آسمانِ دلی که از آن جنون می بارد...
و اینک که صفحه ی غربت دلم، لبریز از حروف مقطعه ی حضورِ توست ...
و اشک مهمان چشمان و گونه های عطش آلودم؛ سرخ از حُرم نفسگیر نبودنت...
و کویر جان خسته ام خیس از عباراتی که تو در آن نمی گنجی...
حالا می نویسمت؛ همه تو...
تو = همه عشق...
تو = جانِ جنون هر مجنون...
تو = فصل بودن ها...
تو = پایان هر سختی.
تو = التیام زخم...
تو = آرامش...
تو = پایان غربت دل...
تو = پایان فریادِ بی نهایت و انتهای بغض، اشک...
تو = پایان هر سه نقطه ...
کلی حال کردم...