حدیث عاشقی...
چهارشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۰، ۰۱:۳۲ ق.ظ
برای تو اعتراف می کنم که اعتراضم به دنیا و نامردمی هایش به جایی نرسیده...
در هزار توی این کهنه بازار دنیا، بعد از خدا، تنها تو را دارم...
اینجاست که کم می آورم و بلند تو را می خوانم...
راستی چرا هر وقت کم میاورم به سراغت می آیم و تو...
اما تو همیشه در تنهایی ها با منی...
این همراهی هایت را تحسین کنم یا بر روی بودن هایت قیمت بگذارم؟
فقط عشق عالم، بدان تو تفسیر گر حدیث عاشقی هایی ...
که عمریست هر دم دستم از تو جدا شد؛
باز این تو بودی که به رسم عاشق کشی ات دلم را از آن خویش ساختی...
تو همان عاشقانه ای که به نگاهی دوباره زیر و رو می کنی دل مرا...
. . .
فاصله ها از نقطه ها گذشت...
تا...
.
.
.
همین خون فاصله شد میان عاشق و معشوق و...
خون، حسین علیه ااسلام تمام فاصله ها را برداشت...
در هزار توی این کهنه بازار دنیا، بعد از خدا، تنها تو را دارم...
اینجاست که کم می آورم و بلند تو را می خوانم...
راستی چرا هر وقت کم میاورم به سراغت می آیم و تو...
اما تو همیشه در تنهایی ها با منی...
این همراهی هایت را تحسین کنم یا بر روی بودن هایت قیمت بگذارم؟
فقط عشق عالم، بدان تو تفسیر گر حدیث عاشقی هایی ...
که عمریست هر دم دستم از تو جدا شد؛
باز این تو بودی که به رسم عاشق کشی ات دلم را از آن خویش ساختی...
تو همان عاشقانه ای که به نگاهی دوباره زیر و رو می کنی دل مرا...
. . .
فاصله ها از نقطه ها گذشت...
تا...
.
.
.
همین خون فاصله شد میان عاشق و معشوق و...
خون، حسین علیه ااسلام تمام فاصله ها را برداشت...
کسی که روی تو دیده است، حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت، صبر نتواند
چه حاجت است به شمشیر، قتل عاشق را؟
حدیث دوسـت بگویش که جــان بیفشــاند...