ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

خاطره ...

دوشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۴۴ ق.ظ

دنیا خوابی است که اگر آن را باور کنی پشیمان می شوی... حضرت علی (علیه السلام)


راست می گویی مولا جان اصل دنیا بر پشیمانی است اما این یکی ... خواب نبود ... اصلا دنیا نبود که خوابی باشد... حالا باور می کنم که خواب نبوده گرچه خیلی زودتر از یک خواب راحت گذشت ...

داشت به همسفران التماس می کرد، تازه رسیده بودیم هر کسی بهانه ای آورد که خسته ایم و حس اش را ندارم و اجازه ندارم... نگاهش به من افتاد؛ تو می آیی؟؟؟
به چهره اش خیره شدم هنوز مبهوت بودم، گفتم تنها هستی؟؟؟ گفت نه اما الان باید تنها بروم شب اول است بیا برویم روضه رضوان شبها خلوت تر است...می آیی؟
گفتم برویم انگار دنیا را به او داده باشند گفت توی لابی یک ربع به 10 می بینمت...
نشسته ام ساعت 22 شده ... پس چرا نیامد؟ سادات نشسته می گوید میری حرم؟ داستان را شرح میدهم که تنها بود و کسی با او نمی رفت گفتم ... گفت پس من هم هستم با هم برویم...
ناامید شدم از آمدنش که سادات گفت من دومین بار است مشرف شده ام بلدم، بلند شو با هم میرویم...
تا برخاستم درب آسانسور باز شده امده بود اما نه تنها! با همسرش...
راه افتادیم از کل کاروان ما 4 نفر شب اول را رفتیم...
ایرانی بنشینه... ایرانی رو... ایرانی..آنهم با چه لهجه ای...
روبروی دیواره های پرده ای یکی یکی ستونها را می شمرد و میگفت آن آخری ستون توبه است آنجا باید... زیارت را خواند گفت باید بروم منتظر است... من ماندم سادات... نزدیک دو ساعت ماندیم تا نوبت به ایرانی ها رسید ... زیر پایم را نگاه کردم فرش ها رنگ عوض کرده بود... فرش سبز میان منبر و محراب رسول مهر... روایت داریم که اینجا همان بهشت است... در ازدحام عجیبی گیر افتاده ام به زحمت چند رکعتی ...و بعد ...از باب علی علیه السلام خارج شدیم...
یک طواف کامل دور مسجد النبی تا هتل داریم یکی یکی درب ها را نشان می دهد و به باب جبرئیل که رسیدیم گفت درب ورود پیامبر ص بوده ... ناگهان گفت برگرد پشت سرت میشود بقیع...
مات و مبهوت سر چرخاندم اینجا یک مکثی دارد برایم با اینجا خیلی کار داشتم با ائمه و مادر سادات... کلی سفارش و ...خیلی دوست داشتم مشبکهایی که در رسانه ملی میدیدم روبرویم بود اما...
از درب اصلی خارج شدم حس غریبی بود و شب از نیمه گذشته بود... غربت و آه همنوا شده بود... کنار پله هایی که مسدود شده بود ایستادیم... گفت زیارتنامه بخوانیم...
کتاب دستم بود اما دلم چیزی دیگر جز زیارت می طلبید...
نگاهم افتاد به ماه ... گفتم کریم را که می گویند تویی... غریب اگر کریم را  بخواند بی جواب نیست...
چقدر نزدیکی و من هنوز دور ... باورم نمیشود من کجا و اینجا... از بیرون بقیع اینجا که ایستاده ایم نزدیکترین مکان به مزار توست...
ما را راه نمی دهند از این نزدیکتر به تو ...آنجا حتما همان بهشتی است که ما در آن جایی نداریم ...
دلم به اندازه عالم می گیرد تا اینجا خوانده ای و این همه راه آمدیم حالا دریغ می کنند از چشمان غرق گناه ما... خودمان را گم کرده ایم و دنبال تو می گردیم... دنبال نگاه زیبایت می گردم حالا که آمده ام کریمی ات را نشانم بده... همیشه نیمه ی رمضان که میرسید می آمدم در خانه ی کریم و هر چه میخواستم تا سال بعد بیمه بود و مهیا... حالا که نخواسته طلبیدی که معلوم است فرق دارد جنس کرامتت...

کریم پسندیده آل طاها، یا امام حسن مجتبی علیه السلام، چشم علی علیه السلام و زهرا سلام الله این روز ها منور است به روشنایی دلشان... پس دل ما را نیز روشن گردان...
دستم را بلند می کنم این بار فرسنگها دورتر از آن روز که خواندی ام...
که دل را نزدیک کن ...
نزدیکتر از هر روز...
و دور کن دل را ز هر چه دوری می افزاید بیش از دیروز...
ماه نیمه ی ماه رمضان ... دل به بیرون شدن ماه از محاق خوش است... امید روزگارمان طلوع آفتاب وجودیست که در سجود دمیدن خورشیدش را می طلبیم...

تا باران ببارد...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۵/۲۴
ریحانه خلج ...

ماه خدا

نظرات  (۱۷)

این خواب ِ پریشـــان، به بادم داده!
سلام

دلم را بردی مدینه ... بردی مسجدالنبی ... بردی اطراف مسجد ، باب جبرئیل ...بردی بقیع ... بقیع ...

چه حالی داشتم شب اول وقتی رفتم بقیع ... اول ورودمان به مدینه شب بود و به نماز نرسیدیم ...اما رفتیم مسجد و بعد بقیع ... چشمم به دنبال آن مزار هایی میگشت که مردم ایران ارزو داشتند که کاش میتوانستند انجا را نور باران کنند ... اما هر چه بیشتر میگشتم کمتر چیزی میدیدم ...
فقط اشک میریختم ...
به حق این ماه ِ عزیز ، خودِ کریم اهل البیت ، دستگیرمون باشه انشا الله

خیلی التماس دعا
کاش روزی لمسش کنم؛
پاسخ:
انشاا...
باران...
تا باران چند ناله ی بی پایان دیگر راه است؟
چند غزل نیمه تمام ؟
چند فریاد بغض آود خفه شده که آقا بیا دیگر؟

بر سر مزار کریم نمی توانی کتاب دست بگیری و یک خط زیارتنامه بخوانی ...
اگر این قدر عاشقی، باید قبل از سفرت همه را حفظ کرده باشی .
نه فقط حفظ، آنقدر مسلط باشی که وقتی آن تبه کار بدبخت به سراغت می آید و سر بحث را دست می گیرد که اینها همه سال هاست مرده اند، تمرکزت از دست نرود و بدانی تا کجایش خوانده ای ...

فقط به او گفتم:
می بینی که ! داری می بینی ...
سال هاست وضع ما این است ...
چطور تاب می آوری تو که مهربانی؟
به پسرت سفارش کن برای آمدنش دستی ببرد بالا
که او "مضطر الذی یجاب اذا دعا"ست...
بگو باران ببارد بر این تشنه لبی ِ نگاه هایمان ...
۲۴ مرداد ۹۰ ، ۱۲:۲۹ تنهاترین ستاره شب
میلاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) بر شما مبارک
همه این غربت را وقتی بیشتر حس می کنی که می روی مسجد شیعیان و صدای " اشهد ان علیا ولی الله" را میشنوی...
سلام
خوش بحال همه کسایی که قسمتشون شده و چشمشون به دیدار نور آل طه در مکه و مدینه روشن شده.
انشالله قسمت همه عاشقانشون بشون
پاسخ:
الهی...
یادش بخیر .....
آن
مشبک های ِ
پُر از
قول و قرار را
می گویم ........
غربت، یگانه لشگر پیروزمند اوست
تنها ترین امام به دنیا و ماسوی است

.
.
.

قرار ِ امشب مان فراموش نشود ...
التماس ِ دعا
پاسخ:
شما هم به جمع ما بپیوندید...
عمری که گذشت با تو بودم ای خواب
ان شب که برادرت بیاید چه کنیم؟
خدایا !

بازم مگردان!

به روزم.
یا زهرا
رسیده مژده به حق پرستان که آمده ماه هاشمی
جمال رخسار مجتبی و گلی ز گلزار فاطمی

میلاد نور مبارک
سلام
بقیع نرفته ام ، اما ...به گمانم دلم رفته باشد ، وقتی فاطمیه ی امسال بچه ها کوچه ی بنی هاشم اختند و تهش را رساندند به خانه ی بی بی و کمی آنطرف ترش بقیع ..
برایش پنجره ساختند و کبوتر گذاشتند .. آنجا شده بود امن ترین جای دنیا برای من ..
زیبا ترین جایی که دیده بودم و حس کرده بودم
کاش دستم برسد به پنجره ها .. و پایم به روضه ی روضوان ..
پاسخ:
دل و جان... فاطمیه افشای نگاه مادرانه بود...
شمس عفت زگریبان، قمر آورده برون

نخله ی فاطمه، اول ثمر آورده برون

بوالحسن را حسنی داده خداوند و حسن

از افق، رخ پی اهل نظر آورده برون

آمد آن ماه که ماه رمضان کرد دو نیم

چون نبی معجز شق القمر آورده برون


طاعات قبول*عیدتون مبارک
ندهد فرصت گفتار به محتاج ، کریم
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده ست ...
...
ندهد فرصت گفتار به محتاج ، کریم
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده ست ...

وآی که چه دلگرم کننده...!
عقده ی دلم را گشودی زهیر جان
کاش اذن تکلم به ما میدادی مؤمن . راه نظرات مثل راه نفس است نبندش عزیز!
پاسخ:
زهیر هم این روز هوایی دگر دارد...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما