دل، با تو دلیل نمی جوید...
صد نقطه چین گذشت تا رسیدیم به آغاز...
تقویم این عالم بار دیگر تکرار می کند...
که در اوراق خمیده ی دقایقش، لحظه ای که از آنِ تو نباشد نمانده است...
زمان به ساعت فریادها و بغض های در گلو،
به سرعتی شگفت،
چشم ها را به باور می نشاند، برای آشتی دوباره با اشک های روان...
درست میانه ی دنیا ایستاده ایم، باز هم بی دلیل!
و کسی چه میداند شاید تنها دلیل ماندن در این تکرار، مُحرم توست...
تنها دلیلِ فریادها... بگو مرا، چگونه؟!
برای انتشار دردواژه هایم ، و چراییِ نگارش عاشقانه هایم،
برای دلداده هایت...دلیل بیاروم؟؟
که تــــو، تنها دلیلِ دلی، لیلی جان...
از آن روز که بر مرز دلدادگی و سرسپردگی، بدون دلیل نگاشتند...
امتدادِ روشن ترین سپیده ی دوران، بلندترین خط خون است،
دل مجاب شد به جنون،
و مجنون، با تو دلیلی برای سکوت نمی جوید...
که تو همه دلیل آوای بلند دل هایی،
ح س ی ن...