دلانه...
وقتی دلم برای شما تنگ می شود حجم سپید خاطره ام رنگ می شود
اگر شما با حق باشید؛ همه ی عالم با شماست...
دل سنفونی اندوه می نوازد و جان اندوه می پرورد تا به تو رسد... بغض کال فروخورده می شود تا برسد به مرز جنون ... این دقایق اندوهبار با هیچ مرحمی التیام نمی یابد مگر بگذرد که این نیز نمی گذرد ... در انبوه این همه رنج هایی که از زنده بودن باید کشید... مرگ می شود آرزو... گاهی زنده بودن فقط بخاطر توست... تویی که سید مرتضی گفت اگر با تو باشیم همه ی عالم با ماست...باورت می شود سید در این خاکستر بی صبری ها و دشت جنون مشوش افکار خاکیم چند صباحی است که خویش را گم کرده ام... گفته بودم وقتی می نشینم روبروی این صفحه برایت می گویم از دل... از دلخستگی ها... خیلی درد را شبیه خاطره باید خواند می دانی وقتی همه چیز برایت شده خاطره... و فقط گذر باید کرد از خاطرات ... گرچه نمی گذرد و سنگین شده است روزگار زخم های مدام بی مرحم... می دانم گاهی درد را باید نمک زد تا خوب شود و گاهی هم باید تازه اش نگه داشت برای اینکه فراموش نکنیم حق که نهایت است هماره و همیشه با ماست... مگر ما از او جدا شویم به نامهربانی... تو که با ما باشی باکی نیست از اندوه و زخم و دردهای بی مرحم ماندگار و بی شمار این روزگار...
سید بی جهت از دلت بر نیامد که... مگر سوخته دلی و سوخته جانی را جز در بازار آتش میتوان خرید ؟!
که بر دل نشستن اش همه از دل نگاری توست...
آدمها بر دوگونه اند : آنانکه با عقلشان میزیند ، و دیگرانی که زیستنشان با دل است... چه بسیارند آنان و چه قلیلند اینان ... چه سهل است آنچنان زیستن و چه دشوار ست اینگونه ماندن بهشت ارزانی عقل اندیشان؛ اما در جهان رازی هست که جز به بهای خون فاش نشود . . .
ما را با دل زیستن آرزوست، گرچه دل پذیرفتن را شرط است آنهم اینکه با دل باشی و دل ببازی و سر بسپاری به دوست... که همه عالم به دست اوست...
شیدایان عشق بر محور وفا سماع میکنند.