ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

دوباره بازگرد...

چهارشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۰، ۰۱:۵۹ ق.ظ

خسته از تکرار موهومات ذهن دل سپرده ام به این صفحه ی سپید... نگفتمت که در دلی و دل حاشا کرد...

چقدر در ابهامِ سایه های تردیدت دست هایم را بگشایم به بیعت و باز...بیعت من شکسته ام و تو...
چقدر میخواهی با من مهربان باشی؟
تا کی اینقدر مهر می گستری بر سرم و سایبانم خواهی شد؟
 با این همه تلخی و تندی و بد اخمی ها که در من سراغ داری؟
خودت بگو، چرا جهل را بر من آفریدی و عقلم دادی و باز من ره نیافتم به هدایت...

*****
نه اینکه از روز ازل گفتی، تو فقط بگو بلی و من...
دارم شک میکنم به اینکه ،اویی که_ در عهد الست؛ تو را بلی داد من بودم؟
از بس که این روزها تو را دارم و نمی بینمت؛ خسته ام ...
شکوه از خویش کردن و باران درد بر جان و تن فرسوده فرود آوردن را چه سود؟
که خود کرده را تدبیر نیست...
جان خسته تر از آن شده ام که جان سختی هایم را بخاطر آورم...
مانده ام در تنگنایی، غرق در حیرت...
که چگونه بدی می کنم و می رنجانم و اندوه می آفرینم و به رنج می کشانم و باز...
و باز تو اینگونه با من مهربانی می کنی...


افسران - روایتی دیگر از هبوط ...

اول بار؛ که دست از دامان مهرت کشیدم، حِرمان نصیبم شد و هبوط کردم...
اما... باز هم آدم نشدم...
آه کشیدم و خواندمت که سقوط سزایم نیست؛
گفتی:
بالت داده ام برای صعود...
دوباره بازگرد...
اما میخواهد مرا تسلیم کند؛هم او که مهلتش دادی تو...
او سوگند خورد که تا ابد گمراهم سازد و ...
تو سوگند یاد کردی که: جهنم را از او رهروانش آکنده خواهی کرد...
 و من در این میانه نظاره گر بودم و...
او به تسلیم کردن می می اندیشید و تو به بخشیدنم...
چنین شد روزگارم،
 و اینک در این سرای خاکی دور از تو _ که نه...
در برابرت ایستاده ام ...
میگویی سر خاک سجده که بنهم ، دوباره اوج خواهیم گرفت برای صعود...
و او می گوید تسلیم شو...
مانده ام چه بگویم...

زانو میزنم در برابرت، تا بگویم:
او که مرا،
آدم حساب نکرد...
چرا تسلیمش شوم...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۹/۲۳
ریحانه خلج ...

عشق

تو

خدا

نظرات  (۱۱)

آغاز...
با اولین درخت
ایستادم
و با اولین پرنده
برخاستم
و شکوه انسانی که خدا را می خواست
با همین درخت
و با همین پرنده
آغاز می شود... محمدرضا عبدالملکیان
یا خیر حبیب و محبوب
دست مریزاد...........
۲۳ آذر ۹۰ ، ۱۸:۲۱ یه دل جامانده
چقدر دلم تنگ شده بود برای حرف زدن با تو...
مرا یادت می آید خدا!چه بلبل زبانی بودم ...
سلام

مثل همیشه! کلمات ِ تو ما را شرمنده میکند..
رفیق..

پاسخ:
لطف دارید ...
چقدر می رویم و برمی گردیم ..
ما که خسته شدیم ، ببرمان دیگر .. برای خودت
اینبار که آمدیم زنجیری بر دست و پایمان بزن ..
حوا که هیچ وقت آدم نمیشود !
۲۵ آذر ۹۰ ، ۰۸:۱۷ خانم معلم
فرشته از شیطان پرسید: سلاح فریبت چیست؟
گفت: به آدم می گویم هنوز فرصت هست

شیطان پرسید: سلاح تو چیست؟



فرشته گفت: به آنها می گویم هنوز فرصت هست.
۲۵ آذر ۹۰ ، ۲۱:۳۸ قدم در راه
خدای جون چیزی که مانع وحایل بین من وتوست، خودم هستم.
خودرا تسلیم به تو میکنم..

سلام، زیبا بود.
۲۵ آذر ۹۰ ، ۲۳:۳۸ دوست کوچولو
مااز یاد رفتیم
سلام " سپهرا " . شرمنده، از بس تحت تاثیر این متن قرار گرفته بودم که یادم رفت منبع اش رو در وبلاگم ذکر کنم.

خداوند یار و یاورتان باشد. یا علی، التماس دعا
پاسخ:
کپی از ترنج ذکرش صلوات بر باران است...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما