دو راهی...
سخت ترین دو راهی…
دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است...
گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی...
و گاهی آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که...
میفهمی زودتر از این ها باید فراموش میکردی . . .
راه هایی که همیشه بی پایانند، گاهی به دو راهی هم می رسند...
و دشوار است راه بی پایان را پیمودن، و دشوارتر این که_ این راه برسد به دو راهی...
در دو راهی های سکوتم ، دوباره تو را گم کرده ام...
با حساب من، باز هم این منم که گم شدم نه تو ...
باز هم خودم را گم کردم در سراب؛
به امید آب...
جاده ها هم هرگز منتظرم نماندند و نخواهند ماند...
باید انتخاب کنم راه، را...
یا پیداشوم، یا دوباره خودم را در تو گم کنم...
باور کن که انتخاب دشوار است و من، به دوباره خواستن تو می اندیشم...
نه بیشتر و نه کمتر...
تو که باشی ؛ تویی که، مرا داشته باشی...
همه چیز باز از آن من است...
پس مرا در دو راهی مگذار...
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،
عطر افشان
گلباران باد .