رسالت قلم...
یک پای ثابتِ حرف هایم تویی...
اما میگذارمت کنار آینه ی غبار گرفته ی ایام و چند صباحی می خواهم خود را غرق کنم در ازدحام همین دنیا، بزنم به بال آسمان و زمین و از رویایی شدن شهادت و دل صاف کردن بنویسم و برسم به زمین سیاست و اقتصاد و ... اصلا می خواهم از خود تهی باشم و هجوم ببرم به پهنه ی لایتناهی امواجی که می گویند بی زاری از آن بی معناست! هی بال و پرم را بکوم به دسته ی قلمی لرزان و واژه های محبوسِ در اسارت را، جاری کنم روی سپید صفحات مجازی و حرف هایی را بنویسم که بیشتر به کار مردم می آید تا جان اسیر خودم... شاید به پاس آزادی روح کلمات، از اینجا عبور کنم و مرز خودخواهی دلم را بشکنم و برسم به تو، به تویی که آن سوی نبودن ها، در انتظار منی و آنجایی که همه بودن است و بودن ها همه با معنا...
مپرس چرا این حرف ها را قلمِ تو نوشت! که رسالت قلم فقط نوشتن نیست، که هر قلمی که برای تو ننویسد اصلا قلم نیست... بیشتر می نگارمت بعدها... بماند میان من و تو... نقطه.