روزگار بی تو...
يكشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۰، ۰۱:۱۷ ق.ظ
و هو الّذى ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا
من و تنهایی...
.
.
.
و دیگر هیچ...
از واژگان الفبا بیزار شده ام این روزها بی تو...
یخ زده ام دراین فاصله ها...
تمام کلمات درد را به اندوه برگزیدم...
تنهای تنها بی تو هیچ شدم...
منجمد شده ذهن خاموشم بی تو و...
تمام تنهایی هایم در تو خلاصه می شود...
باز امشب ماه گرفت...
ماه دلم هم گرفته است بی تو...
او کسى است که باران را پس از نومیدى از آن فرومى فرستد...28 شوری
من و تنهایی...
.
.
.
و دیگر هیچ...
از واژگان الفبا بیزار شده ام این روزها بی تو...
یخ زده ام دراین فاصله ها...
تمام کلمات درد را به اندوه برگزیدم...
تنهای تنها بی تو هیچ شدم...
منجمد شده ذهن خاموشم بی تو و...
تمام تنهایی هایم در تو خلاصه می شود...
باز امشب ماه گرفت...
ماه دلم هم گرفته است بی تو...
منتظرت می مانم...
وبرگ گفت: تا بهار خداحافظ...
بهار آمد ولی درخت..
عشقش را در میان انبوهی از برگها گم کرده بود...
مثل آن است که شاهرگ احساسم را زده باشی...
بند نمی آید...
دوست داشتن ات....