ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

زمین آغاز ره عشق...

دوشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۰، ۱۲:۲۱ ق.ظ

 

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت

وز بستر عافیت برون خواهم خفت

باور نکنی خیال خود را بفرست

تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت...

 

روزی قدم بنه بر چشمانم تا بدانی که تو را هنوز هم دوست دارم بیش از هر آنچه عطایم کرده ...

تو وارث تمام خوبی هایی هستی که امروز از تو به یادگار دارمشان... بیهوده نیست که عشقت از دلم بیرون نمی شود...بیش از غریبی تمام دوران که می گذرد این روزها هم غریبی و غربت واژه ای است که ماه من سالهاست با آن خو گرفته و این دل تنگ با آن پریدن را به هر روز می آزماید تا مگر پرنده شود به آسمان بیکرانگی...انکار نمی کنم هرگز تو را امروز... و انکارت نکرده ام دیروزها....نه، آرام کردن این دل تنگ از واژه ها بر نمی آید و کلامی نمی تواند رنج جان را به تصویر کشد...

روزگارانی که گذشت مبدل شدن چشمه ای بود به دریا... در این تبدیل ها قاصر است بیان دلی که در جستجوی دریاست... راه و بی راه های طی شد؛ تا در طریق آسمان از همین زمین کهکشانی شدن را بیاموزم... تا به کهکشان عشقت گام نهم ... همه چیز از همین زمین شروع شد و آغاز این راه تو بودی گرچه هرگز همراه نبودی در چشم ها... و شاید تو بودی و باز همچون همیشه این من نیمه راه، در راه جاماندم و به تو نرسیدم...

همیشه از تو گفتن سخت است و دشوار ... اما این بار دل را به دریای نهان رازهایم زدم و از تو گفتم برای همین دل؛ وکه عزیزی شکسته اش خواند... هم او که گفتمش روزگار آموخت مرا که عشق کسی ماناست که لبریز از چشمه ی خویش به دریا شود... و این زجری تحمل ناپذیر است که عاشقت باشد و تو او را نفهمی...

باید از خویش گذشت در ره عشق... فنا که شدی خاکستر دلت می شود سرمه ی چشمانت برای گریز از بی سو شدن از اشکباران مدامش...

عشق خوشه مروارید است و ثروتی می شود وقتی فرو ریزد از آسمان همچون ستارگان... عشق می درخشد و تو او را از یاد نخواهی برد؛ حتی اگر بهارها طی شود، هر پاییز باز هم به یاد او عاشقی... در هر برگریز رنگ ها دلت رنگین کمانی میشود برای دانه های بلوری بی رنگ که بر رخ بنشانی... و برف سپید که ببارد زمستان دلت باز نمی میرد که عشق همیشه زنده است و مرگ نیست حتی در آغاز فصل سرد زمین ... با اینکه از زمین آغاز شدی راهت طریق روشن آسمان دل را طی کرد تا دل را آسمانی کرد و از خویش برون شدن تا همه رسیدن به تو باشد...

دوستت دارم ای زینت دقایق گمراهی و سر براهی هایم حال بگذار به جرم عاشقی دوباره از خویش به یادت برون شوم که تو همه یادی و آسمان آفرین دلم...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۶/۲۱
ریحانه خلج ...

سکوت

عشق

تو

نظرات  (۳)

هوا تقریبا سرد شده بود میخواستم کیفم روبردارم ولی گوشم هنوز وز وز میکرد آخه سر چای شیرین صبحانه یک چک آبدار از داداشم که خیلی هم دوستش داشتم خورده بودم ............

سلام به شما دوست عزیز وب زیبایی داریددرصورت تمایل محبت کنیدخاطرات اول دبستان خودرا در چند خط برام بنویسید .
سپاس.
....وضو گرفت و وارد اتاق شد و رو به قبله نشست . از جا بر خواست و با لبی خندان گفت :
آقا جان خوش آمدید !

دست داد و دراز کشید و در حالی که خنده بر لب داشت ،جان به جان آفرین تسلیم کرد .
سلام گلم
وبلاگ جالبی داری

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما