شبهای نور...
شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۰، ۰۳:۱۱ ق.ظ
مصائب و سختی و ناملایمات روزگاران آزمون زندگی و امتحاناتی است که هر کس به فراخور زمان و مکان و عمر خویش از آن بی نصیب نخواهد ماند... گاهی به عشق ؛ گاهی به مرگ و گه به مال و فرزند و عزیز و گاه... هر آئینه آزموده میشویم ... اما سر بلند کردن از آنچه رضای دوست در آن مقدر شده امریست که دشوار می نمایید... انسان را می آزمایند هر دم و ثانیه... اصل بر آزمودن انسان نهاده شده از آدم و نوح و ابراهیم و عیسی و موسی تا خاتم رسولان ...
عالم در چرخش بی ایستای خویش اسماعیل ها به مسلخ برده و سیب ها در پیش چشمش خورده... و بارها کشتی این دنیا به گل نشسته و حتی به کربلا ذبیح اعظم بلندترین آوازه ی صبوری و قرب و بندگی را در سرسپردن به آنچه رضای اوست به رخ گیتی کشانده است...
عالم در چرخش بی ایستای خویش اسماعیل ها به مسلخ برده و سیب ها در پیش چشمش خورده... و بارها کشتی این دنیا به گل نشسته و حتی به کربلا ذبیح اعظم بلندترین آوازه ی صبوری و قرب و بندگی را در سرسپردن به آنچه رضای اوست به رخ گیتی کشانده است...
و این همه می گذرد ... تقدیرات مقدر شده یکی پس از دیگری ما را به سوی خویش می کشاند و گاه سر افرازیم گه شرمنده و سر به زیر...
الهی: ما راچنان میازما که از پی آن سرافکنده به کویت روان شویم که تاب این آزمونمان نبود و تحملش بر دوش ما بار گرانی بود که طاقت از کف دادیم و...
هر چه این شبهای نورت نزدیکتر می آید می اندیشم که اربعین عزیزی برایم در راه است... آزمایشی که همچنان ادامه دارد تا روی زمین هستم... آزمایشی که بی تردید سخت ترین دقایقش را گذراند... از آن دم که تنها و بی باور روبروی تو زانو زدم و سر به سجده شکرت نهادم تا... نمی دام این تا ناکجا مرا به کجا خواهد برد ...
روزها فکر من این است و همه شب سخنم...
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم...
زه کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم؟...
اما در این میان به حکمت هایی چشمم را گشودی و دلم را روشن کردی که هنوز هم در تحیرم ...
حیران از این ساختن های عجیبت و ویران شدنم ...
حیران تردیدهایی که چونان موریانه بر پایه های عشق چوبی که از تو ساخته بودم بنا را بر نابودی گذارده بود...
سخت ... سخت... سخت... و تلخ در گذر است اما...خوب است تو کفایت را به دست گرفته ای...
یقینی دادی به گذرش بیاندیشم... و هر آزمون را صبری عطا کرده ای که خویش ضامن آنی ...
در دل این همه شگفتی سم مهلک بی تابی عنان مرکب رهوار راه آسمانت را می رباید اگر نگاهت را دریغ کنی... فاصله ای از زمین تا آسمانت نیست... اگر بر تقدیر و تردید و تسکین و تمثیل و تشبیه بیاندیشم...
که تو خود در کثرت خیر در نهایتی و ما محدودیم و در همین آغاز راه محکمترین ریسمانت را چنگ زده ایم که مبادا در اول راه، ره گم کنیم...
پروردگارا مجازاتی که تحمل آن را نداریم بر ما مپسند، از ما درگذر و بیامرز ما را در رحمت خود قرار ده تو سرپرست مائی...
الهی: ما راچنان میازما که از پی آن سرافکنده به کویت روان شویم که تاب این آزمونمان نبود و تحملش بر دوش ما بار گرانی بود که طاقت از کف دادیم و...
هر چه این شبهای نورت نزدیکتر می آید می اندیشم که اربعین عزیزی برایم در راه است... آزمایشی که همچنان ادامه دارد تا روی زمین هستم... آزمایشی که بی تردید سخت ترین دقایقش را گذراند... از آن دم که تنها و بی باور روبروی تو زانو زدم و سر به سجده شکرت نهادم تا... نمی دام این تا ناکجا مرا به کجا خواهد برد ...
روزها فکر من این است و همه شب سخنم...
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم...
زه کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم؟...
اما در این میان به حکمت هایی چشمم را گشودی و دلم را روشن کردی که هنوز هم در تحیرم ...
حیران از این ساختن های عجیبت و ویران شدنم ...
حیران تردیدهایی که چونان موریانه بر پایه های عشق چوبی که از تو ساخته بودم بنا را بر نابودی گذارده بود...
سخت ... سخت... سخت... و تلخ در گذر است اما...خوب است تو کفایت را به دست گرفته ای...
یقینی دادی به گذرش بیاندیشم... و هر آزمون را صبری عطا کرده ای که خویش ضامن آنی ...
در دل این همه شگفتی سم مهلک بی تابی عنان مرکب رهوار راه آسمانت را می رباید اگر نگاهت را دریغ کنی... فاصله ای از زمین تا آسمانت نیست... اگر بر تقدیر و تردید و تسکین و تمثیل و تشبیه بیاندیشم...
که تو خود در کثرت خیر در نهایتی و ما محدودیم و در همین آغاز راه محکمترین ریسمانت را چنگ زده ایم که مبادا در اول راه، ره گم کنیم...
رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا ...
پروردگارا مجازاتی که تحمل آن را نداریم بر ما مپسند، از ما درگذر و بیامرز ما را در رحمت خود قرار ده تو سرپرست مائی...
286بقره
حال که تاب می دهی به خواسته و رضای خویش،عنایت کن و ما را به سختی پایان کار مخواه که همین جا هم کم میاوریم اگر ید قدرت بی نهایتت که بالاترین دستهاست بر سرمان نباشد...
۹۰/۰۵/۲۲