شب...
جمعه, ۱ بهمن ۱۳۸۹، ۰۲:۱۹ ق.ظ
شب با قصه ی باران بخواب تا صبح...
هیچ با خود اندیشیده ای ؟
شب باشی و طالب رهایی از ظلمت؟
شب با تو و نگاهت بی فاصله است...
آسمانت گره خورده ی تمامی تاریکی هاست ...
اگر...
به فلسفه ی بودنت می اندیشی، برای تمام ثانیه هایش نقشه بکش...
طرحی بر آسمان نگاهت بیاویز که صبح را رقم بزند...
صبحی روشن از انوار مهربانی...
صبحی روشن از باران ...
و باز باران...
۸۹/۱۱/۰۱