شتابم بده...
یاران شتاب کنید... گویند قافلهای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست، آری گنهکاران را راهی نیست، اما پشیمانان را میپذیرند...سید مرتضی آوینی...
اگر اعتراف کنم پشیمانم تو را کافیست تا پذیرایم شوی؟ خوب میدانم که میدانی؛ پشیمانی ما را سودی نیست آنقدر پیمان شکسته ایم که اعتمادی بر عهدهای ما نیست...عهدها بسته ایم هر شامگاه؛ و تا سحر عهد را داومی نبوده... ما را به شتاب می خوانی و اما بدان به کجا چنین شتابان؟ چقدر سخت است شتاب... با کدامین بال و پر که ما را حوصله ی شتابی نیست و حتی اشتیاقی... آنقدر غرقیم و معاصی ما را در خویش پیچانده که پیله را رهایی نیست برای پروانگی... پرواز آرزویی شده است، دست نایافتی برای این غریق رها شده در گرداب...
اما بگذار اعتراف کنم، از پشیمانان نیستم و همچنان بر اسب دنیا می تازم و قرار و شکیبی نیست، که خوش نشسته ام به امید فرصت، که هنوز خواهم بود و دنیا دنیا راه دارم تا برسم به روزی که فرصت تمام است... این بهت را در من بشکن که فرصتی نیست مرا بگوی که به خود آی زمان از دست بشد... آرزویم این است روزی نادم، اعترافی کنم که تو را به باور بنشانم... آن روز را تو خود برایم رقم بزن...