شوق اسارت...
جمعه, ۲۹ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۴۸ ق.ظ
تــو خورشیدی و دل، تشنه ی نور...
و سیرابی تشنگان، رسم است در سراپرده ی مهرت...
چون دلِ تنگ شکستن، ز شما روا نباشد...
پس دلم؛ آهوانه بی قرارِِ بندِ صیاد است...
و تنها به امید ضمانت تــو، شوق اسارت دارد و رهایی نمی جوید...
۹۱/۱۰/۲۹
در بند تو بودم آزادم کردی
خواب بودم بیدارم کردی
دیوانه ات شدم به زنجیر عشقت کشیدیَم
عزیز آخر از عشق تو چه بگویم؟؟؟
.
.
.
اللهم عجل لولیک الفرج[گل]