صد سال به اندوه...
و
حس می کنم این روزها هیچ کسی نمیداند در دلم چه میگذرد جز تو...
گفتی: "ان الله یحول بین المرء و قلبه" خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)
اما قلبی سیاه و دلی تنگ آورده ام، امروزی که گذشت باز هم تو نیامدی... امسال هم باز باید عید غریبی داشته باشیم و بی تو و محال است فراموشیِ این سال بی تــــــو و درد افزونتر بی او... باز هم چشم به راه _ این بار تلخ تر از همیشه و بی همراه...او آن دنیا و من این جا تنها...باز هم چشم به راه؟
چقدر سال هایمان اندوه است هر سال... و چه دلخوشیم ما که هر عید تصنعی، چاشنی تبریک های یخ زدمان در این همه اندوه، میگوییم: صد سال به این سالها!
این هم شد حرف حساب؟ که چه بشود؟ صد سال دیگر اندوه طلب می کنیم از برای هم؟
میخواهم این سالهای بی تویی برود و هرگز برنگردد... دلم شدید گرفته از نیامدنت و از نبودنش...
تلخ نوشت:دلم تنگتر و سیاهتر از همیشه...فانوس نگاهت را بر چشمانم بیاویز....میدانی دست خودم که نیست...بلورهای سنگین عطش دارند برای فنا شدن و طاقت ماندن در محبس چشمم را ندارند...بی اختیار فرو می ریزند برای تر کردن مژگان...بغض هم نمی کنم این روزها همه اشک است حال دل خرابم...