عشق...
یافت در بی بصری گمشده خود یعقوب...
دیده از هر که گرفتند بصیرت دادند...
کلید و مرکب بینایی عشق است و شاه کلید راه آسمان نگاه توست...
کافیست بنگری تا گشوده شود تمام درهای بسته به رویم...
می دانم بینا می شود هر دیده که گمشده ای را بجوید...
و عشق تجسم هر امکانی است...
عشق شرایط ساز و جسارت آفرین است اگر ترسید؛
مشروط می شود و شرط هم ...
تو را زمینی می کند...
و راه آسمان مسدود می شود...
از زمین آسمانی می شود شد... و عشق مرکب است برای نهایت آسمان...
برای تا ابد ماندن باید رفت...گاهی از قلب کسی...گاهی به قلب کسی...
مرکب رفتن عشق است و فاصله از زمین تا آسمان... کلید را انتخاب کن...
و تو ای خداوند من هر روز در جمعی فراموش شده چونان نسیان زدگان فراموشت می کنم و...
باز تو فراموش نمی کنی که بگذری از خطای من...
و من و من و من ها ... باز خطا می کنیم به وسعت چشم پوشی های تو ...
من و خداوند هر روز صبح فراموش می کنیم "او" خطاهای من را...
و "من" لطف او را ...
و "من" لطف او را ...
چقدر زیبا...