غافل...
پنجشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۰، ۰۳:۲۸ ق.ظ
...ألَم یَأنِ للذین آمنوا أن تَخشعَ قُلوبُهُم لِذکر الله؟ [حدید،16]
آیا وقت نیامد که این دل خفته ی شما بیدار گردد؟ ...
هر چه می نگرم دل غافل مرا را بیداری نمی طلبد...
فکر می کردم ...
تهـــــی شده ام از هر چه غیــر از تو ...
...
اما ...
هنوز هم دل و دستانم لرزان است به زمین چسبیده ام سفت و سخت...
از وقتی رفته است خیلی نمی گذرد اما...
دلم به اندازه آسمان برایش بی تابی می کند...
برای تو می گویم که در خواب هم سخت می آیی و تلخ که چرا آرامت نمی گذارم...
اما می دانی اصلا باورت می شود؟
که...
یک متن ساده را
صد بار می خوانـــم
...
باز هم
هیچ نمی فهممش...
نگو که رفتنت عوارضی نداشت...
راستی تو خوب میدانستی چرا من آدم نمی شوم ...
گفتند: خیرات بدهم ...
اما می دانی خیر بودنت برایم در نبودنت مسجل شده حالا که رفته و نیستی...
شاید...
من رفته ام اما چون تو دیده نمی شوی ، مرا زنده می خوانند...
دست بردار از دلم حالا که دل گرفتار شده بود رفتنت تمام روزهایی که نبودم را به رخم می کشد...
تو حی و حاضری و من در خواب تو را می بینم ... اگر خوابی در کار باشد...
سحر و دوباره دلتنگی...
گفتند: خیرات بدهم ...
اما می دانی خیر بودنت برایم در نبودنت مسجل شده حالا که رفته و نیستی...
شاید...
من رفته ام اما چون تو دیده نمی شوی ، مرا زنده می خوانند...
دست بردار از دلم حالا که دل گرفتار شده بود رفتنت تمام روزهایی که نبودم را به رخم می کشد...
تو حی و حاضری و من در خواب تو را می بینم ... اگر خوابی در کار باشد...
سحر و دوباره دلتنگی...
۹۰/۰۵/۲۰