ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

فرود...

چهارشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۰، ۱۱:۱۴ ق.ظ

خوب نگاهش کن این همان است؟
همان که تو را فرود آورد؟؟؟
 



بنگر، دستان سپیدپوشت چگونه آلوده شد به زمین...

و آنگاه که خدا پرسید:

می خورید یا می برید؟

این من سیری ناپذیر بودم که بی اندیشه پاسخ دادم:

می خورم!

آنگاه چه می دانستم لذتها را می برند و

حسرتها را می خورند...

چنین بود سرنوشت هبوطم...

اما تو بگو...

این سیب دلت بود که تو را فرود آورد،

یا حسرت خوردن؛ بر هر آنچه در اندیشه اش غیر از او بود، که چنین تجلی کرد؟؟؟


در این وادی شوریده ماییم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۰/۰۷/۰۶
ریحانه خلج ...

عشق

تو

سکوت

نظرات  (۲۲)

۰۶ مهر ۹۰ ، ۱۱:۱۹ فرا اینترنت
وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست ..........
۰۶ مهر ۹۰ ، ۱۲:۲۰ بیشتر بدانیم
...
...
۰۶ مهر ۹۰ ، ۱۲:۲۵ ارام فرشبافان
سلام خیلی قشنگن ممنون به دل میشینه مرسی بهم سر میزنی . شاد باشی در پناه حق
آدم
مبهوت
سیب
حوا
بود ...
چشمانت زمین محبت بود
و من قانون جاذبه اش را وقتی فهمیدم
که سیب دلم افتاد ...
حسرت ها را می خورند
لذت ها را می برند...


کاش می دانستم آن موقع!
روی زمین غریبم...
اینجا تبعید گاه من است
سلام خیلی جالب وتعمق برانگیز بود ممنون که خبرم کردی
دست هایم خالی میروند..خالی می ایند.. سیب ها ، مسلمان شده اند /.
سپهرا این پست از خودت بود !؟ خیلی عالی بود: )
۰۶ مهر ۹۰ ، ۱۴:۵۸ دلتنگ شهدا
و فکر می کنم به این هبوط ...
نمی خواهی کمی فرار کنی از این فرود امدن ...
کمی پرواز ..
بال پرواز برای خود دست و پا کرده ایم ؟
بگذارید فقط سکوت کنم
......
باد
با خود می‌برد
ما را
ناگهان
ما را به خود می‌آورد
باران.

« سیدعلی میر افضلی »
در گل بمانده پای دل...
ای وای دل، ای وای ما
بخندی یا نخندی می نویسم
دو دستم را ببندی می نویسم
چرا ننویسم اینکخ مثل یک سیب
دلم را پوست کندی می نویسم

این همان سیبی ست که ما را به زمین می اندازد از ارتفاع ارزو
عالی بود
بدرود
سلام
میوه ی ممنوعه...
آدم!...
سیب سرخ حوّا...
کاش فقط همان یک بار بود سیب خوردنمان ...
۰۶ مهر ۹۰ ، ۱۷:۰۹ غریب آشنا
هبوط مان دورخیزی بود برای والا شدن
گاه در این دورخیز دل بسته پشت سر شدیم و ماندیم
و برترین هایمان به همان والا اندیشیدند و با این هبوط به آن والا رسیدند
ایول دَم شما گرم... در کل ،کلی به ما چسبید; )
انگار ما آدم ها دوس داریم تاسف بخوریم! پس کاریو که نباید انجام میدیم و بعد... فقط حسرت و بازم فراموشی...
ناز قلمت
خلقت ناخواسته گورای وجودمان.سیب و انگور هم تقدیرمان بود
منو یاد حسین پناهی انداختی
مرسی
سیب سرخ مال حوا نبود!!
سیب اصلا... به سجده بندگی افتاد...
وقتی با اسماء الهی
آشنا شد!
...

داستان سیب...
وقتی که نیمی
به سبزی نرسیدن ها باشد...
ونیمی به دلخونی رسدن ها!...
تکلیف سیب من چیست؟
بیفتم یا همچنان....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما