قرار دلم...بی قرارم...
یا نورُ الْمُسْتَوْحِشینَ فِی الظُّلْمِ
خدا نور آنهایی است که در ظلمت ها وحشت زده اند...
من در تاریکیِ امواجی پرتلاطم، وحشت زده و اسیرم...
چراغ هدایتی روانه ی جانِ تاریکم کن، که افتاده ام در اقیانوس غم ها ...
چون رودی روان، از خویشتن می گریزم و در دلِ دریایی طوفانی، پناه می گیرم...
اما دریغ، گاهی هیچ مرزی برای رهایی نیست ...
همچون غریقی در گردابِ مواج آب ها؛ تنها شده ام...
و هر دم، در هم می شکند قایق دلتنگی هایم در ساحل شک و تردید ها...
خسته ام رحمی...
روزهاست حسِ تلخ شکستن و حتی صدای خورد شدن دلم را،
در میان امواج پر تلاطم اقیانوسی غریب می شنوم...
و در میان این اندوه ها ناگزیرم از سکوت؛ در غربتی نهان...
و تو خوب میدانی، غربت درد کمی نیست...
قرار دلم...بی قرارم...
آنقدرها که، گفتنش نتوانم...
و اما سخت صبورم به آنچه تو راضی به آنی...
فقط به من بگو، با بغض گاه و بی گاه چه کنم جز گریه...
چراغ نگاهت را مگیر از منِ تاریک...
روزهاست حسِ تلخ شکستن و حتی صدای خورد شدن دلم را،
در میان امواج پر تلاطم اقیانوسی غریب می شنوم...
و در میان این اندوه ها ناگزیرم از سکوت؛ در غربتی نهان...
و تو خوب میدانی، غربت درد کمی نیست...
قرار دلم...بی قرارم...
آنقدرها که، گفتنش نتوانم...
و اما سخت صبورم به آنچه تو راضی به آنی...
فقط به من بگو، با بغض گاه و بی گاه چه کنم جز گریه...
نگارنده: 2ranj.blog.ir