ماهی عشق تو...
يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۲۶ ق.ظ
بر قله ی خاطراتم و در کناره ی ساحلِ غریبِ چشم هایم نشسته ام...
و باز هم، در من هوای نوشتن از تـــو موج میزند...
آرام نمی گیرد، دل تنگ و بی قرار من...
بر پلک خیالم، تو را تجسم می کنم که نشسته ای،
و من؛ غرق در دریایِ دوست داشتنت، رویای با تو بودن را بر قایقی تنها، فریاد میزنم...
بیا و فکری به حال خیالم کن،
که دستانِ هیچ ماهیگیری، تاب کشیدن ماهی بزرگ عشق تو را،
از دلِ آن همه آب روشن، و اقیانوسِ مواج دوست داشتنِ من ندارد...
فقط بیا و غریق عشقت را، نجات بخش...