ما اسیران دنیا...
جرس فریاد میدارد که بر بندید محمل ها...
ماه تو همه درخواست رهایی از اسارت است...
رها شدن از خویش و از نفس و از آتش و از تعلقات؛ تا عبد مطلق تو شدن ...
جایی خواندم که جنید را گفتند:
فرقِ میان دل مؤمن و غیر مؤمن چیست؟
گفت:
دل مؤمن در ساعتی ،هفتاد بار بگردد،
و دلِ آن دیگری هفتاد سال بر یک حال بماند!!!
و نیز گفت:
اساس آن است که قیام نکنی به مراد نفس !!
اسارت هم خود دردیست که نفس درگیر آن است و ما با اینکه بدان مبتلایم در باورمان نیست که بیماریم و
دوچار درد ناپیدای اسارت خویش... زنهار تا باور نکنیم درد را، در پی درمانش نخواهیم بود...
ابتلا به دنیا و تعلقاتش بندهای بلند اسارت آدمیان است که باید کلید رهایی از آن را هم از تو درخواست کرد...
آزادی - رهایی - از تارهایی که به دور خویش تنیده ایم... تا رهایی چقدر فاصله داریم؟؟؟ میشود به اندازه ی
همین شبهای قدری که در راه است برات آزادی ما اسیران خاکی برسد؟
نگاری مرا برد به حال و هوای نوشته های مصطفی مستور و کتابهایی که تا به دست می گرفتم اگر تا انتها
نمی خواندمشان به زمین نمی رسیدند... همانجا بود که روی این نوشته بارها برگشتم و کلام وحی را روح
عظیم در دل نوشته ها یافتم و به دلم نشست ...
هَل مِن محیص؟
آیا گریزی هست...؟
آیا...؟
می شود اسارت را فراموش کرد و از دام رنج آن گریخت؟ تا عمری در تکرار متسلسل گرفتار نیاییم؟
دل هوای باران کرده...
میخواهم منتظر بمانم... منتظر همان عشقی که یک روز می آید... اما صبوری شرط دلدادگی است...
بوی باران تازه می آید٬ نکند بوی چشم تر باشد...!
بوی ربنای ماه تو ... و شاید ماه دلتنگی های بیشمار این سالها ...
افطار می کنم تمام خاطرات نبودنت را ...
به امید وعده هایی غریب و صادقانه که داده اند که ...
فان مع العسر یسرا. ان مع العسر یسرا...همــــــانا، بعد از هر سختی گشـــایشــی است...
وقتی بیشتر می اندیشم در این دل شب به کلام نور و نشانه های مبرهن و واضح که همه از پستی و حقارت
دنیا می گویند، رنج و اندوه را بی دلیل ترین بهانه می یابم برای زیستن انسان... چنانکه امام علی علیه السلام
فرمود:
به خدا سوگند دنیای شما در نزد من پست تر و حقیرتر است از استخوان خوکی در دست های جذامی...
و یا وقتی امام حسین علیه السلام که پس از شهادت علی اکبر ع فرمود: خاک بر سر این دنیا پس از تو پسرم...
پس چه باک ؛ حال که سالهاست دنیایی چنین دون خاک بر سر شده از پلیدی ناجوانمردانش چه ارزشی دارد
که غم به دل راه دهیم از سختی و تلخی های مدام یا بی دوامش؟؟؟ که این نیز بگذرد همچون تمام شب های
روشن و تارش... غمی نیست که گهگاه و دیر می رسم به کنه کلامهای عجیب... اما باید حکمت ها را تا ابد
جستجو کرد...
...
بـاز هـوای سـحــرم آرزوســــت
خـلـوت و مـژگـان تـرم آرزوسـت
خـسـتـه ام از دیـدن ایـن شـوره زار
چـشـم شـقـایـق نـگـرم آرزوســـت
واقـعـه ی دیـــدن روی تـــــو را
ثـانـیـه ای بـیـشـتـرم آرزوسـت
جـلـوه ی ایـن مـاه نـکـو را بـبـیـن
رنـگ و رخ و روی تـو ام آرزوسـت
ایـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا همیـم؟
مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت...
تو هم که آب....
یا خدا...
دعایم میکنی؟
شافی کم اورده...کم.....