مشتاقِ فصلِ نگاه تو...
همیشه با نگاهی مرا خریده ای، بی اینکه خوب و بدی را اینجا به حسابم بنویسی!که اگر میخواستی حساب کنی، همین جا حساب من با این اعمال یکسره بود! آن هم مستقیم اعماق آتشت...
اما بخت یار است و من مسافر تمام فصل هایی هستم که تو مرا می نگری... و سرمست از رُخ به رُخ شدنم با تو، همچون کودکی سرخوش از مهر مادر، تا تو نگاه می کنی بساطِ دلم را جمع می کنم و می آورم درست، کنار آسمانت پهن می کنم...
نه! خوب میدانم باز هم اشتباه از من است، و تو داری نگاه می کنی و من آنقدر در دیدن این دنیایی که برای خودم ساخته ام افراط کرده ام که دیگر چشم های خسته ام، سوی دیدن نگاهِ همیشه ات را از دست داده...
راستی این زمستان که برود، چند فصل از عمرم گذشته و هنوز هم گاه و بی گاه نا امید می شوم، آن هم وقتی تو هستی...مگر به دلم هر بار قول نمی دهم که نباید تا تو هستی عشقت را به فراموشی بسپارم؟ اصلا تو که همیشه هستی ، پس چرا من انقدر دربه در شب های تار عمرم می شوم و اسیر قفس دلتنگی ها؟ می خواهم رها باشم و تو را نفس بکشم، دلم تنفس عمیق می خواهد و اندکی نسیم روشن امید... اما دوباره این بغض غریبِ فصل آخر سال کار خودش را کرده... می گویند بهار در راه است اما نمی دانم با اینکه پشتِ قاب سبز بهار، دنیایی از انرژی و تحرک و رشد نهفته است، من چرا به فصل نخوت روح نزدیکترم...
این فصل ها در پی هم می آیند و می روند و من هنوز هم نفهمیده ام چرا خانه دلم بعضی وقت ها یک بام و دو هوا دارد؟ و نمی دانم چرا فقط در روزهای خوب زیستن تسلیم امر توام و روزهایی که تلخ میسازمشان با اعمال و رفتارم، با اینکه بیشتر از روزهای خوب محتاج نگاه توام این حقیقت ناب را به فراموشی می سپارم؟
راستی می دانی همین حالا خوب که می اندیشم می نگرم به همین بهار در راه...باید امیدوار بود...کسی چه می داند شاید این بهار آخرین بهاری باشد که منتظرم... میدانم همیشه تو نشانه ای برایم می فرستی و مرا در کوچه باغ خلوت تنهایی زمین، رها نمی کنی... همین که الان روبرویت نشسته ام و دارم با تو حرف میزنم نشانه ی کمی نیست برای پریدن... باید رسم پرواز را دوباره بازخوانی کنم و بروم سر کتاب زندگی و بخوانمت... همان جا که برای دلتنگی های آدم حرکت و امید را تجویز کردی...
وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ... از فرج و رحمت خدا نومید نشوید، که جز کافران از رحمت خدا نومید نگردند...
سوره یوسف 87
همیشه نسخه های طبیبانه ی تو به موقع به داد دلم میرسد... میدانی خوب میدانم که در این هیاهوی هیچ زمین، همیشه بیمار و درمانده ی درگاه توام، و داروی درمانم را همیشه قبل از اینکه درد را فریاد کنم رسانده ای... اینبار هم تو باز نگاهم کردی، بی آنکه من ببینمت... من همیشه مشتاق فصلِ نگاه توام که همه وصل است و عاشقی...