می نویسم فقط برای تو...
می نویسم برای تویی که، هرگاه سخت دلتنگم و غریب، مرا می خوانی...
می نویسم برای تنها عشق آسمانیِ شهرم، برای بانویی که خورشید کوچکترین چراغ حریم اوست...
می نویسم برای تویی که آمدی به مهمانی؛ اما ماندی و برای همیشه میزبان شهر دلـــــم شدی...
می نویسم برای خواهری که غربت انیس النفوسِ دلها را، تاب نیاورد و در عشق او چون پروانه ای به طوافِ شمع روشنِ آستانش پر گشود، و پر و بالش در اشتیاق دیدار و تسلیم شدن به رضای معشوق سوخت، و بی دیدنِ رویِ دل آرایِ مقصود، در مقصدِ جان ها چشمانِ عاشقش را، به روی زمینیان فرو بست...
می نویسم برای کسی که یک وقت هایی هست که، جز او محرمی نیست... و من، آن وقت ها را بسیار دوست دارم! وقت هایی که می شود هر روز باشد و هر لحظه و هر ثانیه...
آمدم بگویم هر روزی را که با تو خلوت می کنم فقط و فقط تو را بی نهایت، عاشقم من... عاشقم، عاشقِ بودنت، عاشقِ خواستنت و عاشقِ داشتنت... محرم دل، گاه و بیگاه، نه! همیشه به نگاهت مهمانم کن...
+به بهانه عروج آسمانیِ بانوی عشق، مهمان 17 روزه ی شهرم که اینک خورشید هم به اذنِ میزبانی او، طلوع و غروبش را هر روز از پسِ گنبد طلایی اش به نظاره می نشیند... بشنوید: (چند روزیست دلم ناله ممتد دارد ...)
خداقوت،
طیب الله،
یاعلی