نقش عشق...
پنجشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۰، ۱۰:۳۱ ق.ظ
هر نقش که پرورید جان خسته از عالم ما...
جز نقش تو در نظر نیامد ما را...
نقش ها کشید دل تنگ، از عمق پریشان خاطری های زمین ... مدام خواند به هر سویی که برخیز و بر گیر دل را؛ و رو سویی کن که از او در آن نشان بینی... هر نقش، هزار رنگ شد و دل را باز گشایشی جز امید به آمدنت زنده نداشت...
هر جا به جستجو شدیم باز انتظار خواندمان به صبوری...
شکیبمان از دست برفته و هنوز از عشق بی خبر یم...
تا به کی این بی خبری؟؟؟
گفته اند: همواره عشق بی خبر از راه می رسد...
نگارا عمریست بر سر راهت نشسته ایم و هرگز این خستگی ما را از امید آمدنت نا امید نکرد...
روزگاریست که همواره در انتظاریم که ناگاه بی خبر از ره برسی...
نقش ها همه بر آب است بی تو... نقش ما رنگین کن از حضورت...
ای لطیفترین رنگین کمان ما دلخوشیم به آن وجود رنگینت وقتی پس از باران بر آسمان جانمان نقشی جاودانه شوی...
تا باران ببارد...
جز نقش تو در نظر نیامد ما را...
نقش ها کشید دل تنگ، از عمق پریشان خاطری های زمین ... مدام خواند به هر سویی که برخیز و بر گیر دل را؛ و رو سویی کن که از او در آن نشان بینی... هر نقش، هزار رنگ شد و دل را باز گشایشی جز امید به آمدنت زنده نداشت...
هر جا به جستجو شدیم باز انتظار خواندمان به صبوری...
شکیبمان از دست برفته و هنوز از عشق بی خبر یم...
تا به کی این بی خبری؟؟؟
گفته اند: همواره عشق بی خبر از راه می رسد...
نگارا عمریست بر سر راهت نشسته ایم و هرگز این خستگی ما را از امید آمدنت نا امید نکرد...
روزگاریست که همواره در انتظاریم که ناگاه بی خبر از ره برسی...
نقش ها همه بر آب است بی تو... نقش ما رنگین کن از حضورت...
ای لطیفترین رنگین کمان ما دلخوشیم به آن وجود رنگینت وقتی پس از باران بر آسمان جانمان نقشی جاودانه شوی...
تا باران ببارد...
۹۰/۰۶/۲۴
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی توئی...