نقطه سر خط...
دوشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۰، ۰۲:۵۴ ق.ظ
حتی اگر نقاش هم باشی؛ برخی از حس ها را نه می توانی بکشی و نه می توانی بنویسی...
گاهی باید بغض را خورد...و اشک را ریخت...و فریاد را با سکوت پایان داد...
گاهی تمام احساست میمیرد،
و مرگ حسی است که تو، نه توان کشیدنش را داری نه می توانی بنگاری...
حس پنهانی که می گوید نقطه سر خط... مهلت تمام شد...
رسیده یا کال نوبت چیدن است...
«وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَیآ أَجَلٍ مُّسَمًّی»؛ «تا زمان معین مرگ شما را مهلت می دهد...
گاهی باید بغض را خورد...و اشک را ریخت...و فریاد را با سکوت پایان داد...
گاهی تمام احساست میمیرد،
و مرگ حسی است که تو، نه توان کشیدنش را داری نه می توانی بنگاری...
حس پنهانی که می گوید نقطه سر خط... مهلت تمام شد...
رسیده یا کال نوبت چیدن است...
«وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَیآ أَجَلٍ مُّسَمًّی»؛ «تا زمان معین مرگ شما را مهلت می دهد...
حیف و صد حیف که ما دیر خبر دار شدیم...