نگاه " تو "...
چهارشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۰، ۱۰:۲۸ ق.ظ
گفت: و مهربانیت از دور چه نزدیک است؛ عجیب حس می کنم که جفرافیا، دروغ تاریخ است...
این بار به کلامش، قلم به رقص آمد که حرفی زین دل سرگشته بگوید...
قلمی که برای همیشه کاغذ نشین شده تا از " تو " بنگارد چه قیمتی دارد؟
دوستت دارم را؛ نمی توان آسان گفت و بار سنگین آن را بر دوش نکشید...
هر ادعایی بهایی دارد...بهای هر جمله که از دل برآید لاجرم بیشتر خواهد بود...
باید بو کنم کامم را، که به هر بهایی نمی توان زیر بار سنگینی اش رفت...
و هر نگاهی را بها پرداختن به رنجوریش نمی ارزد...
مگر نگاه " تو "...
به وسعت ندیدن نگاهت ، خسته ام . . .
چگونه بشکنم ، ثانیه های سنگین دوریت را ؟؟؟