نگاه تو...
بسم الله نور...
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی...
خواستم بنویسم شدم مصداق این بیت دیدم بی انصافی است ...
جامه ی سپید و دست و دلی لزران به سوی خانه تو می آیم...
بر در خانه ات می گویند:
ایست...
اول ماه شعبان است کعبه ات را به گلاب ناب می شویند...
طواف ممنوع!!!
بر کنار دیواره ای بلند تکیه می زنم و چشم می دوزم به پنجره های بلندی که می گویند پشت آن (مسعی) است و ...
به حرم رهم ندادند؟؟؟
غریبانه اشک و ...
همه رفتند و من ...
باز آمده ها می گویند برخیز پشیمان می شوی حیف است سالی یکبار بیشتر درب خانه اش گشوده نمی شود...
به یک یا علی برخاستم و...
بی اختیار از در صفا به سوی پله ها بالا رفتم و ناگاه چشمم بر طلا کوب زرینی به روی سیاهی دوخته می شود و دل به عظمت سیاهی اش می رود...
زانو ها می لرزد و سر بر سجده شکر...
الهی و ربی من لی غیرک...
بر خاستم و چشم گشودم به خانه ات و دری گشوده که نور سبز درونش چشم را می نواخت به عطری ناب و دل را می برد به بهشت تو...
خدا نصیبتان کند...
ساعتی بعد بر گرد کعبه ات به طواف می گردم...
بی هیچ سخن...
و تو بالاتر از آنی که در وصف آیی...
رسیدن به خیر! زیارت قبول حاج خانوم!