ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

واژه ها...

دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۸۹، ۰۲:۴۱ ب.ظ

  قرارباشد بنویسی نوشته ها آنقدر بر سرت هجوم می آورد که زانو می زنی دربرابرشان و قلم به دست می گیری برای شرحی دگر باره بر دل…

بعدتر که قلم را روی سپیدی کاغذ می گذاری تازه یادت می آید که چقدر نوشتن را دوست داشتی…

 

روزی را به یاد می آوری که هنوز از نوشتن چیزی نمی دانستی و فقط به عشق واژه ها سپیدی صفحات بلند را سیاه می کردی…

 

نه اینکه امروز از نوشتن خیلی می دانی، نه!!!

 

یادت می آید که:

 

زلالی آن روزها در قلمت می درخشید و احساس خوشایندی که هر واژه تو را مهمان می کرد به تو می آموخت چقدر هر کلمه را می توان به بازی گرفت تا جمله ای بسازیش که بر دلت بنشیند…

 

به بازی گرفتن واژه ها پیوندی میزد به دلت تا آسمان و باران…

 

پلی می ساخت از قلم دستت تا دلت تا آنجا که بتوانی بنویسی از هر آنچه دوستش داری…

 

حالا که سالهاست از آن روزها می گذرد و تو بزرگ شدی، اما قلمت کوچک مانده و گاهی آنقدر پرت می شوی به دنیای گنگی ها که درک نمی کنی بزرگی خیلی از واژه ها را… و حتی بارها می خوانی و باز جمله ای را که دلخواه شود نمی یابی…

 

به خطر می آوری نوشتن را از کودکی بسیار دوست می داشتی …

 

اما حالا به دنبال معنایی برای هر نوشته ای و خودت را اسیر نانوشته ها می بینی…

 

باز از امروز تصمیم گرفته ام برای قلمی که بی تاب نوشتن است جوهری از دل بخرم تا دوباره مثل آن روزها ریشه ها را در آب زلال بنگارد و گلها را همه سپید بنگرد و دل ها را همیشه آبی ببیند…

 

کار دشواری نیست… می شود بهار را سرود…

 

 فقط باید کمی به عمق واژه ها سفر کرد و همه رنگ ها را بر آسمان خیال با قلموی خوبی نقش کرد…

 

خوبی را که بخوانی تو را سیراب می کند و سرشار از خویش…

 

خوب باشیم…

 

خوب بیاندیشیم…

 

خوب بنگریم …

 

و خوبی کنیم…

 

و این سرآغاز همراز شدن با خوبان و خوبی های عالم است…

 

و راهیست که اگر درست بپیمایی اش تو را به کوی خوبان رهنمون میکند و همراهشان تا سرای زبرجد پرواز می کنی و برای چشم گشودن به نادیدنی ها از دستان پرسخاوتشان مدد می گیری تا تو را به آسمان و به باران برسانند…

 

و آنگاه است که خواهی دید نگارش هر چه خوبی است از سراپرده امکان تو را می خواند به قلمی شگرف برای خوب خواهی و خوب بینی و خوب نگاری و خوبان دوستی و خدا بخواهد خوب شدن…

 

 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۲/۰۹
ریحانه خلج ...

تو

نظرات  (۱۴)

سلام دوست عزیز
وب سایت MyTheme.ir (قالب من) گرافیک منحصر بفرد و بسیار جذابی برای قالب های رایگان وبلاگ در همه
موضوعات و زمینه ها ارائه داده. اگه می خوای وبلاگت جذابیت زیادی واسه بازدید کنندگان داشته باشه
پیشنهاد می کنم حتما یه سر بزن قالب ها رو ببین و انتخاب کن. همچنین گروه طراحی قالب من به اطلاع
کلیه وبلاگ نویسانی که از قالب های رایگان سایت استفاده می کنند می رساند از این پس کاربران می توانند
در قرعه کشی ماهانه سایت قالب من (مای تم) شرکت کرده و با ارسال آدرس وبلاگ خود، شانس خود را
برای برنده شدن و ثبت یک دامنه اختصاصی ir. امتحان کنند!
۰۹ اسفند ۸۹ ، ۱۷:۳۱ فرشته نمی میرد
قبل تر ها نوشتن برایم پرده از رابطه ای بر می داشت
رابطه ای که مرا به دنیا مربوط می کرد ...

قبل تر من بودم و عشق همین سینه ی سفید عشق همین بوم

حالا دور شدم از همه چیز ...
خیلی خسته ام

همه اش چشم هایم خیس است ...
بخواهم بنویسم انقد می نویسم که حتی حوصله ی خواندنش را نداشته باشی
این روزها خودم را دارم خلا3 می کنم در سه نقطه ....
سلام دوست خوبم....
واقعا شرمنده ام کردید دوست عزیزم
انقدر درگیر بودم خودم یادم نیومد وبلاگم یک ساله شده!
ان شاالله تولد 100 سالگی شما جبران کنم!
پاسخ:
سلام مهربون انشاالله هرجا هستى شاد و سلامت وموفق باشى و بیخیال عمر نوح واسه ما بشى...
بسیار عالی
۱۰ اسفند ۸۹ ، ۱۹:۴۹ فرشته نمی میرد
ترنج ...

یادش بخیر ...
چه ذوقی داشتم برای نوشتن در قرار گاه ... چه ذوقی برای نگاشتن در ترنج
یادت می اید ...

"دستان من پر است از نوشتن..."

چه بی رحمانه ذوقم را در نطفه کور کردند
چه بارانی می بارد

باران که می بارد یاد تو می افتم ...

زیر باران راه رفتن را دوست دارم ...
حرف زدن با تو را ...
دوستـ دارم...

من دلم ... فقط این روزها کمی گرفته است
سالمم ... باور کن ... فلسفه نمی بافم من باور کن راست می گویم چیزی نمی بافم من بافتی را یادم رفته است ... باور کن حتی برای زمستان امسالش هم شال گردن نبافتم ...

می دانم سپهرا ...

فقط کمی گرفته ام ...
پاسخ:
دوباره قلم بردار و بنویس مثل فرشته چند وقت پیش... تو همونی بی هیچ کم کاستی مهربون...
هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت! شهید آوینی
قلمت طلا استاد جونم
شکسته هم که باشه باز ازش هزار تا مطلب با ارزش میریزه انشاا... که همیشه پایدار باشی
چی با محبت!
پاسخ:
مفهوم نیست؟
شناخته شد این ..
استاد مچشو گرفتم
حالا که چی بشه؟مچ گیری؟
چرا دعوام کردی
پاسخ:

شوخى بودعزیزم دعواباسادات؟چه جسارتى!
۱۳ اسفند ۸۹ ، ۱۷:۱۳ یه بنده ی خدا . . .
بسم الله . . .
هنگامی که دو نفر از رسولان را بسوی آنها فرستادیم، اما آنان رسولان را تکذیب کردند؛ پس برای تقویت آن دو، شخص سومی فرستادیم، آنها همگی گفتند: «ما فرستادگان به سوی شما هستیم!»

اما آنان گفتند: «شما جز بشری همانند ما نیستید، و خداوند رحمان چیزی نازل نکرده، شما فقط دروغ می‌گویید!
گفتند: «پروردگار ما آگاه است که ما قطعا فرستادگان به سوی شما هستیم،
و بر عهده ما چیزی جز ابلاغ آشکار نیست!
آنان گفتند: «ما شما را به فال بد گرفته‌ایم و اگر دست برندارید شما را سنگسار خواهیم کرد و شکنجه دردناکی از ما به شما خواهد رسید
گفتند: شومی شما از خودتان است اگر درست بیندیشید، بلکه شما گروهی اسرافکارید!
و مردی از دورترین نقطه شهر با شتاب فرا رسید، گفت: «ای قوم من! از فرستادگان پیروی کنید!
از کسانی پیروی کنید که از شما مزدی نمی‌خواهند و خود هدایت یافته‌اند!
من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده، و همگی به سوی او بازگشت داده می‌شوید؟
آیا غیر از او معبودانی را انتخاب کنم که اگر خداوند رحمان بخواهد زیانی به من برساند، شفاعت آنها کمترین فایده‌ای برای من ندارد و مرا نجات نخواهند داد!
اگر چنین کنم، من در گمراهی آشکاری خواهم بود!
من به پروردگارتان ایمان آوردم؛ پس به سخنان من گوش فرا دهید!
به او گفته شد: «وارد بهشت شو!» گفت: «ای کاش قوم من می‌دانستند...
که پروردگارم مرا آمرزیده و از گرامی‌داشتگان قرار داده است
و ما بعد از او بر قومش هیچ لشکری از آسمان نفرستادیم، و هرگز سنت ما بر این نبود؛
فقط یک صیحه آسمانی بود، ناگهان همگی خاموش شدند!
فسوس بر این بندگان که هیچ پیامبری برای هدایت آنان نیامد مگر اینکه او را استهزا می‌کردند!
یا ندیدند چقدر از اقوام پیش از آنان را هلاک کردیم، آنها هرگز به سوی ایشان بازنمی‌گردند!




یس...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما