پایانی بر پریشانی...
يكشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۰، ۰۳:۴۸ ق.ظ
برون شو ای غم از سینه...
که آن دلدار می آید...
تا تو را دارم،
اندوهی نیست...
اندوه، نبودن تــــــو نیست...
که تـــو هستی...
اندوه، ندیدن چشم های من است_ بودن تو را...
که آن دلدار می آید...
تا تو را دارم،
اندوهی نیست...
اندوه، نبودن تــــــو نیست...
که تـــو هستی...
اندوه، ندیدن چشم های من است_ بودن تو را...
غم نوشت آخر...خدایا ببخش بی صبری این روزهایم را...می بندم چشم هایم را تا باز می کنم خدا کند رفته باشی ای سال تلخ... باران بر بهارتان جاری باد .... تا باران ببارد...یا علی
شادی برای اهل تماشا تمام شد
تنهاکنار سفره تحویل تا به کی؟
صبر و قرار و حوصله ما تمام شد
آهسته در تلاطم دنیا قدم بزن
در انتظار، طاقت دنیا تمام شد
برگرد با طراوت لبخندهای شوق
شور و نشاط در همه دلها تمام شد
برگردپا به پای بهار یتیمها
سهم بهار از گل زیبا تمام شد
مجنون به یاد حضرت لیلا نفس کشید
تالحظهای که در دل صحرا تمام شد
هستم به روز وعده خوبان امیدوار
روزی که «کاش» و «شاید» و «اما» تمام شد
سال جدید میرسد آقا تو هم بیا
تاگفتوگو کنیم: تمنا تمام شد
سال جدید کاش بگوییم با همه
سال ظهور یوسف زهرا شروع شد ...