پسر فاطمه...
روز ها می آید و می رود و آنقدر این چند روز تاریخ را هم فراموش کرده ام که بجای بیستم فروردین فکر می کردم 30 روز بال گشودن و آسمانی شدنت بوده سید...
سید چند روز پیش کتابچه ای از خاطرات دیگران را در باره تو می خواندم دوستت نوشته بود بر سر کاری از تو شاکی بوده و در خواب مادرت فاطمه سلام الله را دیده و شکایت تو را کرده...
و ایشان در خواب فرمودند: با پسر ما چکار داری؟ و سه بار تکرار شده این جمله...
و تو هم پسر فاطمه ای...
همانی که از پسر فاطمه و کربلای همیشه ی تاریخ و روزگاران نگاشته ای...
از کربلایی که با ذره ذره ی خونت مسیرش را نشان دادی...
مسیر پسران فاطمه تا همیشه تاریخ از کربلا می گذرد تا باز هم برسد به پسر فاطمه که منتقم پسر فاطمه شود...
و پسران فاطمه همیشه ماندگاران تاریخند ...
یکی می شود حسین علیه السلام و خون خدا مسیرش را تا خدا می کشد...
یکی می شود یوسف فاطمه و منتقمی که در مسیر خون خدا چنان می گرید که خون از چشمانش جاریست...
و یکی هم می شود سید مرتضی...
سیدی که می گوید: اگر میخواهید ما را بشناسید داستان کربلا را بخوانید...
و همه ی راهها می رسد به فاطمه و کربلا و عاشوراهای پسران فاطمه...
این روزگار که ما و همه مردمان دیارمان داعیه داران گمشده خویش پسر فاطمه ایم و در جستجوهایمان طالب باران ...
چقدر در عرفات خویش به دنبال خدای فاطمه و پسرانش فریاد حقیقی زده ایم...؟
دوستی از سید نوشته بود که وقتی از مکه برگشت گفت: در عرفات گم شدم خیلی گشتم تا توانستم کاروانم را پیدا کنم ... وقتی من گم شوم دیگر چه توقعی از آن پیرمرد روستایی است...
بعدها فهمیدم حدیث داریم که هر کس در عرفات گم بشود خدا او را پذیرفته است...
+ ما را در عرفات...