رنجی تلخ...
سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۵۸ ق.ظ
باز هم یک روز بی تــــو بودن، دارد آغاز میشود و من...
سخت سردرگم و پریشان این بغض های نفسگیرِ پاییزم...
و چه رنجی تلختر از بی تــــــو بودنم؟
نفس بده تا تو را صدا بزنم...
کبریای توبه را بشکن ، پشیمانی بس است
از جواهرخانه ی خالی نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد ! مسلمانی بس است
خلق دلسنگ اند و من آیینه با خود می برم
بشکنیدم دوستان ، دشنام پنهانی بس است
یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است
نسل پشت نسل، تنها امتحان پس می دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود ! قربانی بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می کنیم
سفرهات را جمع کن ای عشق ، مهمانی بس است !
فاضل نظری
متفاوت و جذاب!
ثبت لحظه ها، دنبال کردن علاقهمندیها!
فراتر از یک شبکه ی اجتماعی!
ببینید افراد و گروه های مورد علاقه ی شما هم اکنون چه می کنند؟!
هم اکنون به ما بپیوندید!