ماه خدا که از پس ابرهای آسمان پدیدار می شود
در پیِ پیوندِ سحر، تا آن سوی مرز خورشید،
هزاران فرشته می درخشند...
فرشته ها نور در نور، با بالهای رنگین کمانی پر گشوده اند...
تا از انتهای ابدیت، ستارگانِ زمین را رصد کنند...
ستاره هایی که، بر سرِ سفره های افطار و سحر...
در ربناهای پر از شور و اثر...
و در ختم های مصحف شریفِ هر روزه برای سلامتی دلبر...
در دلشان، آرزویی جز طلوع خورشید روی تو نیست...
کسی چه میداند؛ شاید همین روزها تو بیایی
و این ضیافت مهربانی؛ آغاز راهِ ما شدن باشد...
کاش این شب قدر، همان آخرین شب قدر انتظارها باشد...
همان شبی که آمدن تو، در آن مقدر می شود؟
و خدا می داند که چقدر،
قدرها، آمده اند و رفته اند بی حضور تو...
و تو، نا امید از دعاهای خالص و پاک،
چشم های مبارکت را دوخته ای به اوج افلاک...
و دعا کردی که بیایی... فقط برای درمان دردهای اهل خاک...