سال هاست، تو مطلع غزلی شده ای که شاعران نسروده اند!
و سر آغاز نور شگفتی که روشنایی خورشید را خجل کرده...
بیا و بگو؛ کدامین صبح به پاسخ سلام تو آغاز می شود؟
و کدامین سال، به فروغ روشنِ سینِ سلامتی آمدنت...
هر بهار، سفره هایی پر از سین داریم اما در میانه راه؛
ما مانده ایم در حسرت پاسخ سلامی کوتاه ...
و هفت سین های مکرری که بی تو چیده ایم،
همه سرشار از اندوه و آه ...
باور کن این همه ندیدن تو، دردیست جانکاه...
بیا که همه هستیم چشم بر راهِ یک نگاه...
چه خوش است آن رستاخیزی که عطرِ شکوفه های یاس،
با گلاب ناب و خالص، در هم آمیزد،
و نقش روزگاران، همه گلِ نرگس شود،
و در آن فروردین بهشتی، که تو بیایی...
و رنجِ های بی امان را از دوش آب و خاک برداری...
و آب را دوباره به مهرِ مادر آفتاب بستانی و برسانی بر خاکِ تشنه ی وجود...
و سرافرازمان کنی به دیدن جلوه رخ آفتابی ات...
و بگشایی سِرِ این راز بزرگِ بهانه ی خلقت(1) را
در آن بهار، ما رستگار خواهیم شد ...
(1)"لولاک لما خلقت الأفلاک"
«یـا أَحْمَدُ! لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ، وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُکَ، وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُکُما»؛ هان اى احمد! اگر تو نبودى، جهان را نمى آفریدم و اگر على نبود، تو را، و اگر فاطمه نبود، من شما دو نفر را نمى آفریدم.( الجنّة العاصمة، ص149 با اندک تفاوت در واژهها؛ ضیاء العالمین، ص187 وکشف اللئالى عن جابر بسند وثیق وفى ذیله ثم قال جابر هذا من الاسرار التى امرنا رسولاللّه صلى الله علیه و آله بکتمانه الا عن اهله؟ و ملتقى البحرین، ص14، و الجنة العاصمه، ص149ومجمع البحرین.)